**«بازی آخر بانو»**، شاهکاری از **بلقیس سلیمانی**، روایتگر زندگی پرپیچوخم **گلبانو**، دختری روستایی است که میخواهد از تقدیر شومی که اطرافیانش برایش ساختهاند فرار کند. سلیمانی با نثری روان و طنزی گزنده، خواننده را به دنیای این زن جسور میکشاند؛ دنیایی که گاهی میخنداند، گاهی میگریاند، اما همیشه به یادمان میگذارد که زندگی برای گلبانو، **بازیِ بیرحمی** است که قواعدش را دیگران نوشتهاند.در این رمان، گلبانو با سنتهای دستوپاگیر، ازدواج تحمیلی، خواستگاران نامناسب و در نهایت جدایی و دزدیده شدن فرزندش روبهرو میشود. اما هرگز تسلیم نمیشود. **سلیمانی** در این اثر، با ترسیم شخصیتهای متنوع و واقعی از جامعهٔ ایران در دههٔ ۶۰، روایتی فراموشنشدنی از مقاومت یک زن در برابر جبر زمانه خلق کرده است.
"خالهبازی"؛ سومین اثر از سهگانهٔ بلقیس سلیمانیاین رمان در نگاه اول داستانی زنانه به نظرمیرسد، اما با پیچیدگیهای روایی و شخصیتپردازیهای عمیق، به اثری اجتماعی بدل میشود. محور داستان حول زندگی "ناهید" میچرخد، زنی که درگیر تنشهای عاطفی و ناباروری است و این مسئله باعث ورود زنان دیگر به زندگی مشترکش میشود. با پسزمینهٔ تاریخی دههٔ 60، اثر از کلیشههای بازاری فاصله گرفته و با روایت دوگانهٔ شهری و روستایی (بهویصف توصیفهای زنده از روستای گوران)، عمق و جذابیت خود را حفظ میکند.
«عروسی بازی» داستان زریِ بامزه (!) است که با وجود IQ یهذره بالاتر از گیاهان آپارتمانی، عاشق نقشبازی کردنِ عروس بودنه! خانوادهاش که از دستش جون بهلبشون رسیده، یه داماد قلابی (عباسِ بیچاره) رو وارد ماجرا میکنن تا یه عروسی فیک برگزار کنن. اما ماجرا به همین سادگی تموم نمیشه: زری هر روز با چسبیدن به عباس و اجبارش به پوشیدن لباس داماد، زندگی رو به کام همه تلخ میکنه! آخرش هم تصمیم میگیرن با «کشته شدن» عباس (!) از شر این بازی خلاص بشن... اما ای وای! زریِ بیغَم بعد از چهلم، دوباره تو کوچهپس کوچهها دنبال شوهر جدید میگرده تا بازی محبوبش رو از سر بگیره!
این رمان داستان رودابه، دختری از خانواده سرشناس شیخخانی در کرمان را روایت میکند که برای تحصیل و فرار از محدودیتهای خانوادگی به تهران میآید. در بحبوحه جنگ ایران و عراق و موشکبارانهای تهران، احسان (نامزد رودابه) و خانوادهاش ترجیح میدهند که او به جای خوابگاه، نزد یوسف، دوست بازنشسته شرکت نفت خانواده برود. یوسف که سالهاست در انزوا و با اعتیاد به الکل و سیگار روزگار میگذراند، در ابتدا با رودابه رفتار محبتآمیزی دارد، اما شباهت او به زلیخا (عمهاش که یوسف روزی عاشقش بود) و خشم فروخوردهاش از شیخخانیها، مسیر رابطهشان را به سوی فاجعه تغییر میدهد.