اسم رمان : من و این حال عجیبم
نویسنده : یگانه مولوی
ژانر : اجتماعی، عاشقانه. هیجان انگیز
تعداد صفحات : 636
سروین دختری است که در یک خانواده مرفه به دنیا امده….اتفاقات زیادی در جریان زندگی اش اتفاق می افتد.. یک اتفاق سرش را زیر می اندازد و می ایدو وحشی وار همان یک ذره بساط دلخوشی اش را هم داغان می کند..همه دل تنگی ها و درد هایش در گلویش جمع می شود تا اینکه روزی یک اخ گنده بکارت حنجره اش را پاره میکند .پیش تقویم روز هایش را پر از ترس و نفرت می کندو سروین برای فرار از تنهایی هایش به مردی پناه می برد …
خلاصه رمان :
آرام و قرار ندارد…در آن عصر غمبار پشت فرمان ماشین داغ کرده و باحالتی عصبی دندان روی هم می ساید…حرکات و سکناتش از نوعی آشفتگی و سردرگمی حکایت می کند…. با عصبانیت پایش را روی پدال گاز فشار می دهد و دنده عوض می کند…. به فکر فرو می رود…هر فکری به سرش می زند..
یکهو یاد خسرو می افتد…با به یادآوری چهره اش دوباره خونش به جوش می آید و طوفان خشم در وجودش غوغا می کند…. با فریاد خفه ای مشت روی فرمان می کوبد…ای خدا دوباره سرعت ماشین را به حداکثر می رساند و آخرین دنده را جا می اندازد. داخل خیابان فرعی می پیچد تا فاصله خانه خسرو را زود تر طی کند…
صدای باران شدیدی که خودش را به شیشه می زند، گه گاهی حواسش را پرت میکند… سوئیچ را می چرخاند و ماشین را خاموش می کند… بی توجه به بارانی که زمین را خیس می کند، در ماشین را محکم می بندد وبه سمت در قدم بر میدارد.. روی لیست زنگ چشم می گرداند…روی فامیل توتونچی ضربه ای به نشانه پیدا کردنش می زند و دکمه زنگ را فشار می دهد.
-تو از سروین خبری داری؟ خسرو که هنوز از دیدن مه لقا شوکه شده بعد از کمی مکث حالتش را تغییر می دهد و می گوید: -چطور مگه؟ -مطمئنم براش اتفاقی افتاده… -باز تو خواب نما شدی عزیزم؟؟
صدایش دوباره
اوج می گیرد..
-سروین
هروقت بامن
قرار داشته
سرموقع اومده
چون میدونه
نگران میشم
درست
برعکس تو..
-خیله خوب حالا بیا بریم خونه زیر بارون
وانستا..
مه لقا سری به نشانه تاسف تکان
میدهد وبی توجه به حرف خسرو
قدم هایش را به سمت ماشینش
تند می کند.