












اسم رمان : دختران دریاچه
نویسنده : وندی وب
ژانر : وهم آلود، جنایی، راز آلود، معمایی
تعداد صفحات : 280
کیت گرنجر پس از طلاق، به خانهی پدری خود بازمیگردد تا بتواند از نظر روحی به آرامش دست پیدا کند، خانهای که در کنار دریاچه قرار دارد اما به جای آرامش در آنجا با جنازهی زنی روبرو میشود که به قتل رسیده است. در لباس بسیار قدیمی مقتول هم یک نوزاد مرده وجود دارد که به عجیب بودن پروندهی قتل میافزاید. کیت با دیدن جنازه از چیزی دیگری هم وحشت میکند، او قبلاً این زن را در رویاهای خود دیده بود!
ماجرای رمان دختران دریاچه ریشه در عشق غمانگیزی دارد که صد سال پیش شکل میگیرد و اسرار حل نشدهی بسیاری را بر جای میگذارد، اسراری که حتی تا به امروز هم ادامه دارند و کیت باید این داستان را فیصله بدهد. جادوی دریاچه، رازهای سربهمهر، فضای وهمآلود خانه، کیت را غرق در وهم و خیال میکند و دیگر مرز میان رویا و حقیقت از میان میرود. البته این موضوع به شخصیت اصلی داستان کمک میکند تا به گذشته برود و با چشم خود اتفاقات را دنبال نماید.
خلاصه رمان :
جنی به پسرش گفت: «بدو!» بچه را از آب درآورد و بدن ظریفش را در شال خودش پیچید: «بدو برو خونۀ آقای کست. بهشون بگو ما داریم میآییم.»
جنی مطمئن نبود که بچه مال مری باشد، اما احتمالش زیاد بود. نمیدانست که چطور و چرا بچه در دریاچه افتاده. مری خواسته خفهاش کند؟ به نظرش ممکن نبود. خوب میدانست آن زن و شوهر چقدر از تولد اولین فرزندشان هیجانزدهاند. نکند سر خود مری هم بلایی آمده بود؟
فیل چاقوی جیبی را درآورد و بند ناف بچه را برید و جنی هم آن را گره زد. آب هم بند جفت را با خود برد. آنوقت هر دو در میان مه بهطرف خانۀ کستها راه افتادند.
وقتی رسیدند فیل در را باز کرد و خودش را کنار کشید تا جنی با نوزادِ در آغوشش وارد شود. همسایههای شگفتزده که هنوز دور مری حلقه زده بودند از او استقبال کردند.
فیل گفت: «باورتون نمیشه.» مری با چشمان گشاد، بیصدا، بیآنکه جرئت نفس کشیدن داشته باشد، در تختخواب نشست و جنی نوزاد را در آغوشش گذاشت.
فیل روی یک صندلیِ پشتصاف نشست و سرش را تکان داد: «بچه نزدیک خونۀ ما روی آب بود. جس پیداش کرد. وقتی ما رو صدا زد و گفت یه بچه توی ساحل افتاده، من و جنی فکر کردیم داره چرتوپرت میگه. اما اونقدر سروصدا کرد تا رفتیم ببینیم چه خبره. یه بچه اونجا بود. تروتمیز و سرحال. همچین روی آب شناور بود که انگار اصلاً همونجا به دنیا اومده بود. البته فکر کنم واقعاً همونجا به دنیا اومده باشه.»