رمان ضربه شمشیر شوالیه ام کرد
نویسنده: نگار_ق
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
-حق من این نبود…
همون طور که به میز قدیمی تکیه داده بود، گفت:
-حق رو به من و تو نمیدن. فلهای میدن جونم. ما هم فلهای حساب کردیم.
-فلهای؟
-واسه همین واسه شما ارزونتر دراومد. خدا بده برکت.
پوزخند درجا نقش بست:
-برکتم داره؟
-معلومه که داره. عرق جبینهها. حلالتر از حلال