اسم رمان : مگس
نویسنده : مریم چاهی
ژانر : عاشقانه، طنز
تعداد صفحات : 595
ساتیار به پانیذ گفت: «طبق فرمول من، مخرج مشترک من و تو بینهایته!»پانیذ پرسید:«یعنی چی؟»ساتیار: «یعنی باید با من باشی… والا انتگرال زندگیام واگر میشه!»بعد هم زد زیر خنده و دزدیدش و فرار کرد!
خلاصه رمان :
ثبت نام ترم دوم دانشگاه حتی از ترم یک برام خسته کننده تر بود جلوی در مدیر گروه هم رشته ای هام خیلی شلوغ شده بود.
همه منتظر بودن تا در باز بشه و بتونن بهترین کلاسها رو با استادهای مورد علاقه شون بردارن کنار سکو نشسته بودم و از دست پوریا کیک و شیرکاکائو میخوردم پسرخاله ام بود و چند ماهی بود شیرینی خورده همدیگه بودیم از وقتی سالهای آخر دوره متوسطه رو می گذروندم آوازه بودنمون با هم توی گوشم نغمه خونی می کرد.
پدرم مخالف بود. دوست داشت من بیشتر از جوونیم لذت ببرم و بعد به فکر ازدواج بیافتم. وقتی پوریا گفت: «زنم می شی؟ قلبم گرم شد. لبخندم کار دستم داد خوشبخت بودم منی که از محیط های شلوغ می ترسیدم حضور دائمی پوریا کنارم بهم حس امنیت میداد امروز یکی از همون روزها بود.
دختر خونه بودم و برام سخت بود توی اجتماع ظاهر بشم.با باز شدن در اتاق مدیر گروه همه به سمتش راهی شدن بطری شیر کاکائو رو دست پوریا دادم. لبخندی زد و برام آرزوی موفقیت کرد میخواستم زودتر انتخاب واحد کنم تا بتونم بیشتر کلاس هایی بردارم که استادشون خانوم باشه حرف زدن با استادهای مرد برام سخت بود.
کاغذهای توی دستم رو مرتب میکردم و بدون نگاه کردن به رو به روم سمت اتاق ثبت نام می رفتم. اطرافم خیلی شلوغ بود ولی نه انقدر که کسی سینه به سینه ام بایسته و اجازه نده رد بشم.
هنوز چشم از کاغذها برنداشته بودم تا نگاهی به پسری که جلوم ایستاده بود بندازم که دستی مردانه قدرتمندی فکم رو بین انگشتهاش گرفت و صورتم رو بالا آورد.
دست دیگرش پشت سرم رفت و نوازش کرد پوریا پشت سرم بود و می تونستم صدای داد و فریادش رو بشنوم همهمه جمعیت توی سرم میپیچید چشمهام رو تا آخر باز نگه داشته بودم و انقدر شو که بودم تا چند ثانیه نمی فهمیدم واقعا چه اتفاقی افتاده؟تونستم نفسی بگیرم. اینبار محکم تر نگهم داشت چون من موفق شده بودم مقاومت کنم…
من اصلا این آدم رو تا بحال ندیده بودم.مرد قد بلندی بود که من تقریبا تا زیر گردنش بودم فشار دستش فکم رو به درد آورده بود و تقلاهام نتیجه ای نمی داد. میشنیدم پوریا با چند نفر گلاویز شده و با داد و فریاد سعی میکنه به سمت من بیاد. پشت سرم بود نمیدیدمش بقیه جمع شده بودن و مبهوت تماشا میکردن یکی بالاخره به کمکم اومد. از حرف های پوریا و تقلاهای من فهمیده بود این مرد داره به زور درست وسط دانشگاه جلوی چشم های بقیه منو نوازش میکنه…