خلاصه رمان عشق وحشی:
این رمان در مورد دختری به نام آروشا که پسر عمویی دارد
که به هر نحوی میخواهد او را مورد تصاحب قرار دهد
حتی شده به زور… حتی شده…
قسمتی از رمان عشق وحشی:
کلافه دستی توی موهام کشیدم و رو کاناپه نشستم…
مامان-اروشا بیا دیگه
من-باز چیه مامان؟
مامان-اروشا با من درست حرف بزنا…
خوب میدونستم میخواد چی بگه…
من-مامان من نمیخوام با ارش ازدواج کنم مگه زوره…
بعدم من تازه ۱۷ سالم شده…
مامان-دخترجون تو دو سال پیش باید عروسی میکردی
با این لجبازیات و سرتق بازیات دو سال عقب
انداختیش
دیگه نمیتونی جلو باباتو بگیری..
بعدم ارش مگه چشه؟خشکل که هست..
خوشتیپ که
هست…خونه و ماشینم داره…
من-مادر من شما حالیت نیستا من دوسش ندارم…
اههه خسته شدم از این رسم و رسومات
مسخرمون..
یعنی چی دختر عمو و پسرعموها
حتما باید با هم عروسی کنن..
بعدم ارش تازه ۱۹ سالشه…
مامان خسته از کل کلای هر روزمون پوفی زیر لب گفت…
مامان- ببین اروشا بهتره دیگه با بابات مخالفت نکنی
وگرنه من دیگه نمیتونم جلوشو بگیرم…
وسط حرفش پریدم..
من-من شده از این خونه فرار میکنم
ولی زن ارش نمیشمممممم….
از سر جام پاشدم
و یه مانتو خاکستری کوتاه پوشیدم با شلوار جین سفیدم..
یه شالم انداختم رو سرم و در
مقابل چشمای بهت زده از خونه رفتم بیرون…
با سرعت میدوییدم…
از خونه رفتم بیرون…
بی حواس داشتم میدوییدم
که صدای بوق ماشینی کنارم اومد..
بی توجه به دیوودنم ادامه دادم
که بازوم به شدت به عقب کشیده شد.
جیغی کشیدم و برگشتم ببینم کار کدوم خریه…
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: