












اسم رمان : به تماشای دود
نویسنده : منیر کاظمی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 3345
پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهرزادهش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی میجنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه میندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر داره و از بچگی همهی کادوهای گرون و قشنگش رو همین رفیق جینگ دایی میداده. حالا اون یکی عاشق دلخستهی لیلا خانم بو برده از این رابطه و تصمیم داره…
خلاصه رمان :
این گاری متعلق به یکی از میوه فروشان دوره گرد محله بود که احتمالا صاحبش جایی میان جمعیت بود و از اتفاق همیشه به اینکه بچهها از آن بالا بروند یا به عنوان وسیلهای برای بازی از آن استفاده کنند حساس بود. لیلا که هنوز دست سوزان را گرفته بود انگشتهایش را فشرد. سوزان دوباره کیف را روی دوشش جا به جا کرد. انگار با اینکار قدرت میگرفت نخیر مال همه ست. پسری که بالای گاری بود و از این پایین قدش بلند به نظر ز این پایین قدش بلند میرسید نگاهی به لیلا انداخت این چون موهاش کوتاهه میتونه بیاد تو نه لیلا انگار قدرت گرفته باشد شیر شد اگه نذاری بیایم به مش غلامعلی میگم رفتید روگاری همسایمونه تازه پسرش هم اینجاست. چرخید تا شمس را پیدا کند و او را به عنوان مدرک نشان دهد اما پیدایش نکرد سوزان از این پشتیبانی خوشش آمد رو به پسر کرد اصلا تو خودت کی هستی؟ حتما مال این محله نیستی.
پسر که با یک نگاه سرسری هم میشد فهمید حداقل سه چهار سالی از آنها بزرگتر است سینه سپر کرد. کل این محله هم مال منه همین وقت صدای خشمگین مردی از پشت سرشان آمد که با صدای بلندی به آنها میتوپید و دوان دوان به سمتشان میآمد. – کره خر بیا پایین ببینم. سوزان قبل از آنکه بچرخد و غلامعلی میوه فروش را ببیند فالامل میوه فروش که به سمتشان میدوید شروع به دویدن کرد. لیلا در حالیکه به دنبالش میدوید یک لحظه چرخید و پسرها را دید که با عجله از گاری پایین میپریدند و فرار را بر قرار ترجیح میدادند با اینحال یقهی یکیشان به دست غلامعلی رسید و پس گردنی محکمی خورد. همان پسر ناآشنایی بود که با قلدری ادعا کرده بود کل محله مال اوست لیلا از دیدن آن صحنه دلش خنک شده بود. لعیا خانم راحله را پیچید میان یک کهنهی سفید تمیز شیر اب کنار باغچه را بست و با صدای بلند گفت لاله لاله.