اسم رمان : اقیانوس
نویسنده : rose
ژانر : درام، روانشناسی، اجتماعی
تعداد صفحات : 1225
برای رفتن روی آن کشتی، فقط یک راه وجود داشت: ازدواج با کاپیتان. معامله؟ من وارثش را میزایم و او به من اجازهٔ اقامت میدهد. اما او—همان کابوس سیاه کودکی—حالا همسرم بود. مردی که همیشه از او گریخته بودم. پانزده سال اختلاف سنی داشتیم و من در روز تولدش متولد شده بودم. آیا همین باعث نفرتش بود؟ یا چیزی بسیار خطرناکتر پشت این داستان پنهان بود؟ شاید…
خلاصه رمان :
محکم اشکامو پاک کردم: گریه نمیکنم ببخشید حالا بخواببی جون دست مو پس زد: برو کنار.دستمالو انداختم رو میز : باش بخواب_انقد یه حرفو تکرار نکن بدم میاد..ساکت بهش خیره شدم کلافه نفس شو بیرون داد_بگیر بخواب خیره نشو بهم_نباید بخوابم ثبت میره بالا_نمیره بالا بگیر بخواب_زنه که در مونت کرد گفت باید بیدار بمونم…
شونه مو گرفت اخ ارومی گفتم. حتی تو این شرایطم زورش زیاد بود با زور خوابوندم._زنه به گور پدرش خندید بگیر بخواب نمردم که نشستی بالا سرم گریه می کنی.نداره بوی عطرش ریه هامو پر کرد:گریه نمیکنم باش پس بیا دوتایی بخوابیم_توام بخواب. چشماشو بست_ گفته بودم فرار نکنی_ کی حرف گوش کردم که این بخواد بار دومم باشه؟باید بیشتر مواظبم می بودی. گردنش اروم چرخید سمتم نمی دونم درست میدیدم یا نه ولی انگار می خواست بخنده…
_پررو شدی.بغضم دوباره برگشت چشمام با سرعت خیس شدن بود. _الان چرا داری گریه می کنی؟ گریه نمی کنم: بغض کردی.بغض گریه نیست،پشت مو بهش کردم _شب بخیر.
چند دقیقه ای تو سکوت گذشت با تردید نیم خیز شدم چشماش بسته بودن با تصور اینکه خوابه خودمو جلو کشیدم آروم پشت دست مو رو پیشونیش گذاشتم دوباره یکم داغ شده بود با سرعت پارچه رو خیس کردم چرخیدم بزارم رو پیشونیش که چشمای بازش شوکم کردن.
هین بلند مو تو گلو خفه کردم._جرعت نداری اون دستمال کوفتیو بزاری رو من. خودمو رو تختی نرم جلو کشیدم به لطف آشوب و توجه هاش دیگه اذیت کننده نبود_بچه نشو میخوای تشنج کنی؟؟؟_بگیر بخواب الا نرو رو مخم_نچ تبت بره بالا حالت بد میشه_مهمه برات؟؟؟دستمالو تو دستم فشردم_مهم نیست فقط چون بخاطر من اینجوری شدی…
تیز حرف مو برید_حالا که مهم نیست برو اون گوشه بگیر بخواب اگرم خواستی گریه کنی برو بیرون می خوام بخوابم. چشماشو بست تو همون حالت بالا سرش موندم نیم ساعت که گذشت دوباره به خودم جرعت دادم برم جلو دست مو رو پیشونیش گذاشتمو…