وب رمان
دانلود رمان ستیا و دهکده طلسم شده pdf |اثر هستی
  • نام: ستیا و دهکده طلسم شده
  • ژانر: عاشقانه، تخیلی
  • نویسنده: هستی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 108

دانلود رمان ستیا و دهکده طلسم شده pdf |اثر هستی

 

اسم رمان : ستیا و دهکده طلسم شده

نویسنده : هستی

ژانر : عاشقانه، تخیلی

تعداد صفحات : 108

درمورد دختری که توی یه دهکده طلسم شده گرفتار میشه و باید برای خلاصی از اونجا تو یه مسابقه شرکت کنه……

خلاصه رمان :

تو جنگل راه می رفتم و دنبال یه مسیر بودم تا پیش دوستام برگردم. اما ھر چی بیشتر می رفتم کمتر به نتیجه می رسیدم. صبح با ھم کلاسی ھام اومده بودیم اردو چون ما کلاس دوازدھم بودیم. این بھار فرصت خوبی بھمون داد تا حداقل برای یه روز از اون درسای طاقت فرسا دور شیم.

دور ھم نشسته بودیم و حوصلم سر رفته بود که یھو یه پروانه خیلی ناز آبی به چشمم اومد که روی یه گل نشسته بود. بلند شدم برم بگیرمش که پرواز کرد و رفت. دنبالش کردم و وقتی دیدم نمی تونم بگیرمش، برگشتم که برم پیش دوستام. اما ھر چی جلو تر رفتم دیدم اثری ازشون نیس.

نزدیک یه ساعت بود داشتم دور خودم می چرخیدم و گوشیمم آنتن نداشت تا به دوستام زنگ بزنم. نزدیک غروب بود که از دور یه جایی مث یه دھکده یا یه روستای کوچیک به چشمم خورد. خوشحال از اینکه حداقل یه جا برای موندن دارم و شاید بتونم از تلفن ثابت استفاده کنم، به اون سمت راه افتادم.

وقتی نزدیک شدم دیدم هیچ خبری نیست انگار به شهر ارواح پا گذاشته باشم.
یه لحظه ترسیدم اگه واقعا اینطور بود چی در خونه ها رو زدم اما هیچکی جواب نداد.حتی صدای کلاغا هم نمیومد و این بیشتر
منو میترسوند.
نزدیک بود همونجا بزنم زیر گریه که یهو یه گربه نارنجی رنگ دیدم که داشت برای خودش میگشت از خوشحالی داد زدم: هی سلام
گربه با تعجب به سمتم برگشت چشمای سبز و طوسیش گشاد شده بود.
اطرافشو نگاه کرد و با عجله به سمتم و اومد و با سر اشاره کرد که همراهش برم. از این کارش حسابی تعجب کردم چون داشت
منو به طرف ورودی دهکده میبرد.
تو راه یهو احساس سرما کردم دیدم گربه فورا پشت یه بشکه قایم شد منم همون کارو تکرار کردم و نفسمو حبس کردم.
وقتی به زمین نگاه کردم یه سایه خیلی تار دیدم انگار سایه دود بود. به خیال اینکه روحه تا جایی که تونستم نفسمو حبس کردم و
حتی جیکمم در نمیومد.
سایه داشت به سمت ما میومد که گربه بیرون پرید و خرناسی کشید که انگار جواب داد و سایه رفت.
نفسمو با ترس بیرون دادم و وقتی گربه اشاره کرد باهاش رفتم یهو دیدم گربه با عجله اول آسمون و بعد پشت سرشو نگاه کرد و
با عجله شروع به دویدن کرد.
فک کردم باز از اوناست اما وقتی نگاه کردم دیدم خورشید در حال غروبه و نور داره از شهر میره. با تعجب سمت گربه ای
برگشتم که حس کردم با خشم منتظره من دنبالش برم.
نمی دونم چرا اما مثل همون شروع به دویدن کردم. خیلی عجیب بود من که این همه راه نیومدم پس چرا انقد راه طولاالنی شده
بود.
سایه به ما رسید و ما نزدیک ورودی دهکده بودیم که دوباره همون سرما رو حس کردم.

خلاصه کتاب
درمورد دختری که توی یه دهکده طلسم شده گرفتار میشه و باید برای خلاصی از اونجا تو یه مسابقه شرکت کنه......
https://webroman.ir/?p=6905
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    مطالب محبوب
    • مطلبی وجود ندارد !
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!