اسم رمان : بانوی پاریسی ما
نویسنده : دانیال معین الدین
ژانر : اجتماعی، درام، عاشقانه
تعداد صفحات : 242
زیر آفتاب سوزان لاهور، مزرعهای به ظاهر آرام، شاهد رقابتی مرموز میان ارباب جدید و خدمتکاران قدیمی است. هر کدام رازی دارند، هر نگاه معنایی پنهان. وقتی یکی از روستاییان ناپدید میشود، پرده از حقایقی تلخ برداشته میشود که سالها در سایه سنتهای فئودالی پنهان مانده بود. داستانی از خیانت، وفاداری و قیمت سنگین تغییر.
خلاصه رمان :
شاخه های درخت پیچ اناری بسیار بزرگی نگاه کرد با خودش فکر کرد من هیچی نیستم ببین کنار این درخت چقدر کوچیکم این باید چند صد سالش باشه اما من از این بچه دست برنمی دارم.
دلم میخواد به جای رفیق این بچه رو نگه دارم آن شب جای دیگری برای خوابیدن نداشت و به همین دلیل به اتاق رفیق رفت رفیق گفت: «ببخشید.»من تصمیم گرفتم این بچه رو نگه دارم میتونی منو همین جا نگه داری یا بندازی بیرون به هر حال اونو توی ده خودمون به دنیا می آرم.
این جا حتی یه زن هم نیست که به من کمک کنه.صبح روز بعد رفیق به بازار رفت و وقتی برای چرت بعد از ظهر به اتاقش برگشت ژاکتی کوچک بلوز و شلوار بافتنی آبی دستکشهای یک انگشتی و کلاهی منگوله دار با نقش خرگوشهای سفید کوچولو به سلیمه داد.
به این ترتیب رفیق شرایط سلیمه را پذیرفت گاهی با زندگی درون بدن او حرف میزد. وقتی بچه تکان میخورد سلیمه خبر میداد تا او هم حرکت بچه را حس کند هیچ خدمتکاری به طور واضح حرفی نمیزد.
هر چند که آنها انتظار چنین چیزی را داشتند فقط یک بار حسن با حالتی مسخره به سلیمه تبریک گفت اما سلیمه آن قدر با احتیاط و ملایم جوابش را داد که او هم ساکت شد.
رفیق برای سلیمه یک ماه مرخصی گرفت پیش از رفتن او به روستایش رفیق پول زیادی به او داد ده هزار روپیه که چند سال آن را جمع کرده بود حتا با وجود فرستادن خرجی برای خانواده اش من نمیتونم این پولو بگیرم.
به خاطر من برای بچه مون برای وقتی که شاید دکتر لازم داشته باشی سلیمه دم غروب به روستایش رسید و از ایستگاه اتوبوس یک ریکشا گرفت مزرعه ی بزرگ و باز کنار روستا به آبگیر بزرگ فاضلاب شهر تبدیل شده بود آبی سیاه رنگ.