- نام: متهم رمانتیک
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: لیلی محمدحسینی
- ویراستار: وب رمان
- تعداد صفحات: 636
شبنم هفده ساله قرار نیست برای همیشه هفده ساله بمونه. اون با یک شک قوی چشماش رو روی واقعیات زندگیش باز میکنه، شبنم چشماش رو از دست میده …
- نام: میخوای رازی بدونی؟
- ژانر: معمایی، جنایی
- نویسنده: فریدا مک فادن
- ویراستار: وب رمان
- تعداد صفحات: 545
داستان زن جوانی به نام اپریل است که یک شیرینیپز سلبریتی در یوتیوب است. همه چیز در زندگی اپریل به نرمی و شیرینی خامهی یک مافین است، اما پیدا شدن سروکلهی رازهایی تاریک از زندگی سابق این آشپز خوشبخت، اسراری از چهرهی تاریک او را برای تمام اهالی شهر نمایان میکند.
- نام: پرستار محجوبم
- ژانر: عاشقانه، مذهبی، طنز، پرستاری
- نویسنده: زهرا علیپور
- ویراستار: وب رمان
- تعداد صفحات: 252
زهرا، دختری چادری که به عنوان پرستار وارد خانه ماهد می شود. ماهد پسر بی قید و بند و رئیس شرکت حسابی او را آزار می دهد تا اینکه به خواست پدر ماهد آنها اجبارا با هم محرم می شوند...
- نام: روز خرگوش
- ژانر: عاشقانه، اجتماعی
- نویسنده: بلقیس سلیمانی
- ویراستار: وب رمان
- تعداد صفحات: 118
داستان در دو فصل و از زبان راوی اول شخص روایت میشود . در فصل اول آذین و در فصل دوم آزیتا داستان را روایت میکنند . رمان در شهر تهران اتفاق میافتد و نویسنده با ارجاع به اسم خیابانها سعی دارد مشکلات و جستجوی شخصیتها به دنبال هویتشان را اینبار نه در روستا بلکه در کلانشهر تهران نشان دهد . بلقیس سلیمانی در «روز خرگوش» هویت فردی انسان را از هویت و موقعیت اجتماعی و اقتصادی او جدا نمیداند . دو شخصیت زن در این داستان حضور دارند که نشان دهندۀ نوعی تضاد و نمایندۀ دو تیپ از زنان جامعۀ امروزی هستند . آذین برعکس آزیتا زنی درونگرا ، منفعل و اقتدارپذیر است و سرنوشتش را بدون چون و چرا میپذیرد . البته میتوان تضاد این دو شخصیت را به وجوه مختلف یک انسان نیز تعبیر کرد . تبلور این دو شخصیت را در یک روز میبینیم . نویسنده این دوگانگی را با تضادهایی که این دو شخصیت دارند ، نشان میدهد . در جامعهای که در آن ارزشهای اخلاقی مغشوش و مخدوش شدهاند...
- نام: آرا
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: فاطمه کاکاوند
- ویراستار: وب رمان
- تعداد صفحات: 72
درباره ی دختری به اسم آرا هستش که هفده سالشه و داره درس میخونه و تمام هدفش رو روی درسشسرمایه گذاری کرده تا اینکه پسری به اسم شاهین خودشو ب زور توی زندگیش جا میده و ...
- نام: حرام زاده بی رحم
- ژانر: اروتیک، مافیایی، بزرگسال، عاشقانه
- نویسنده: جنیکا اسنو
- ویراستار: وب رمان
- مترجم: Miyu
- تعداد صفحات: 295
زندگی برام خلاصه شده بود تو خشم و خشونت، درد؛ رنج ، خون. یا میکشی یا کشته میشی..اونقدر مرگ دورم پیچیده بود که دیگه یادم نمیومد زندگی چه مزهای داشت.تااینکه دیدمش.یه دختر کوچیک و ظریف ک سعی میکرد وانمود کنه قویه .اما از چشماش میشد فهمیدچه جهنمی رو رد کرده ،باید ازش دورمیشدم ، چون من فقط میتونستم توی سیاهی بیشترغرقش کنم.ولی واسه اولین بار تو زندگیم ی چیزی توی قلبم تکون خورد ، اون سعی میکرد شکسته بودنشومخفی کنه ، اون ی عالمه راز داشت ، رازایی کدوس داشتمم پیداشون کنم.چون برای اولین بار ی چیزي رو براخودم میخاستم،دیگه اون آدم بیاحساس همیشه نبودم،میخاستم معصومیتی کچسیبده بود بهش رومالِ خودم کنم...میخاستم بشکنمش ،تصاحبش کنمتاآخرین ذرهش...
- نام: وارث یاغی
- ژانر: مافیایی، اروتیک
- نویسنده: جنیکا اسنو
- ویراستار: وب رمان
- مترجم: Miyu
- تعداد صفحات: 302
بابام منو فروخت به یه آدمکش بیرحم تو مافیای روسیه؛ یه معامله واسه اتحاد بین و کوزا نوسترا.یه ازدواج اجباری که توش قراره بشم اسیر مردی که بدون شک منو مثل مِلک شخصیش میبینه. مطمئن بودم مثل بقیه مردای مافیاییای که تو زندگیم دیدم، خشن و بیرحمه.نیکولای پتروف... معروفه به روانپریشی که واسه یه اشتباه کوچیک، آدم میکشه. و من قراره تا ابد بهش وصل باشم؛ مثل یه وسیله که هر وقت خواست ازش استفاده کنه یا بندازه دور.تا اینکه یه روز دیدم خودم توی یه لباس عروس خونی ایستادم؛ لباس سفیدم قرمز شده بود از خون... فقط چون یه مرد موهامو لمس کرده بود و شوهرم اونو کشت.از کارایی که نیکولای ممکن بود برای بهدست آوردن چیزی که میخواست بکنه، وحشت داشتم... از اینکه تا کجا ممکنه بره تا منو فقط واسه خودش نگه داره.
- نام: تباهی
- ژانر: مافیایی، اروتیک
- نویسنده: جنیکا اسنو
- ویراستار: وب رمان
- مترجم: Miyu
- تعداد صفحات: 276
آناستازیا یه پرنسس واقعی بود، دختر یه رئیس مافیای روس.من؟ در حدی نبودم که حتی نگاش کنم.ولی بازم یه جور رابطه بینمون شکل گرفت. یه دوستی عجیب.اون تنها چیز خوب و درستی بود که تو زندگی دردناک و خشنم داشتم.تنها کسی بود که وقتی به زخم و کبودیهام نگاه میکرد، ته دلمو میدید و فکر نمیکرد من یه آشغال بیارزشم.ولی ازش جدا شدم. پرتم کردن تو دنیای زیرزمینی پر از خشونت و مبارزه، نم «رَزورِنیه» شدم. یعنی «ویرونی».بعد از ده سال، دیگه چیزی از انسانیت تو وجودم نمونده بود. نه احساس، نه همدلی. فقط یه هیولا بودم، تشنهی خون، با کلی جسد پشت سرم.واسه همین دنبالش میرفتم، از پشت پنجرهی اتاقش نگاش میکردم، یواشکی میرفتم تو خونهش، بغلش میکردم وقتی خواب بود.وقتی مجبورش کردن با یکی دیگه ازدواج کنه، کاری رو کردم که تنها راه بود....