وب رمان
دانلود رمان تباهی pdf |اثر جنیکا اسنو
  • نام: تباهی
  • ژانر: مافیایی، اروتیک
  • نویسنده: جنیکا اسنو
  • ویراستار: وب رمان
  • مترجم: Miyu
  • تعداد صفحات: 276

دانلود رمان تباهی pdf |اثر جنیکا اسنو

 

اسم رمان : تباهی [جلد 3] مجموعه  پادشاهان دنیای زیر زمینی

نویسنده : جنیکا اسنو

ژانر : مافیایی، اروتیک

تعداد صفحات : 276

آناستازیا یه پرنسس واقعی بود، دختر یه رئیس مافیای روس.
من؟ در حدی نبودم که حتی نگاش کنم.
ولی بازم یه جور رابطه بین‌مون شکل گرفت. یه دوستی عجیب.
اون تنها چیز خوب و درستی بود که تو زندگی دردناک و خشنم داشتم.
تنها کسی بود که وقتی به زخم و کبودیهام نگاه می‌کرد، ته دلمو می‌دید و فکر نمی‌کرد من یه آشغال بی‌ارزشم.
ولی ازش جدا شدم. پرتم کردن تو دنیای زیرزمینی پر از خشونت و مبارزه، نم «رَزورِنیه» شدم. یعنی «ویرونی».
بعد از ده سال، دیگه چیزی از انسانیت تو وجودم نمونده بود. نه احساس، نه همدلی. فقط یه هیولا بودم، تشنه‌ی خون، با کلی جسد پشت سرم.
واسه همین دنبالش می‌رفتم، از پشت پنجره‌ی اتاقش نگاش می‌کردم، یواشکی می‌رفتم تو خونه‌ش، بغلش می‌کردم وقتی خواب بود.
وقتی مجبورش کردن با یکی دیگه ازدواج کنه، کاری رو کردم که تنها راه بود….

خلاصه رمان :

“گذشته”
“آترا”
با محدثه از در مدرسه بیرون اومدیم. محدثه با دیدن ماشین باباش، لبخندی زد و گفت:
– خب آترا جان، وقت خداحافظیه دیگه.
نگاهم رو به چشم‌های خیسش دوختم. دلم براش تنگ میشد!
دست‌هام رو باز کردم گفتم:
– با یه بغل چطوری؟
محدثه خودش رو توی بغلم انداخت و هم‌دیگه رو بغل کردیم.
لحظه‌های آخری، خیلی دردناک بود؛ دیگه نمی‌دیدمش!
من رو از خودش جدا کرد و گفت:
– دلم برات تنگ میشه!
قطره اشکی از گوشه‌ی چشمم روی گونم چکید.
– منم دلم تنگ میشه!
با صدای بابای محدثه، ازش فاصله گرفتم و با دستم، اشک‌هام رو پاک کردم.
– شرمنده دیگه! باید برم.
– دشمنت شرمنده، برو.
دستش رو دراز کرد؛ باهاش دست دادم و با صدای بغض‌آلودم لـ*ـب زدم:
– خداحافظ همدم تنهایی‌هام!
محدثه دوباره بغلم کرد و من رو از خودش جدا کرد.
– خداحافظ!
لبخندی زد و از من فاصله گرفت. دستم رو بلند کردم و دستی براش تکون دادم؛ سوار ماشین شد و ماشین به راه افتاد.

خلاصه کتاب
آناستازیا یه پرنسس واقعی بود، دختر یه رئیس مافیای روس.من؟ در حدی نبودم که حتی نگاش کنم.ولی بازم یه جور رابطه بین‌مون شکل گرفت. یه دوستی عجیب.اون تنها چیز خوب و درستی بود که تو زندگی دردناک و خشنم داشتم.تنها کسی بود که وقتی به زخم و کبودیهام نگاه می‌کرد، ته دلمو می‌دید و فکر نمی‌کرد من یه آشغال بی‌ارزشم.ولی ازش جدا شدم. پرتم کردن تو دنیای زیرزمینی پر از خشونت و مبارزه، نم «رَزورِنیه» شدم. یعنی «ویرونی».بعد از ده سال، دیگه چیزی از انسانیت تو وجودم نمونده بود. نه احساس، نه همدلی. فقط یه هیولا بودم، تشنه‌ی خون، با کلی جسد پشت سرم.واسه همین دنبالش می‌رفتم، از پشت پنجره‌ی اتاقش نگاش می‌کردم، یواشکی می‌رفتم تو خونه‌ش، بغلش می‌کردم وقتی خواب بود.وقتی مجبورش کردن با یکی دیگه ازدواج کنه، کاری رو کردم که تنها راه بود....
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6737
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!