اسم رمان : آهار
نویسنده : شیوا الماسی پور
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 792
در بستر جامعهای سنتی، آهارِ بیوه که از ازدواج با مردی سالخورده میگریزد، به آخرین پناهگاه ممکن پناه میبرد: اتاق اردوان پاشانسب، برادر شوهرش. اردوان که به خاطر عشق ممنوع به همین دختر دو سال قبل تبعید خودخواسته گرفته بود، حالا با بازگشت ناگهانیاش، خود را در برابر همان احساسات قدیمی میبیند. داستان عشقی که در چارچوب سخت سنتها اسیر شده است…
خلاصه رمان :
از نگاه خیره ی مردی که روبروم نشسته بود حالت تهوع گرفته بودم همون طور که حدس زده بودم نه نظرم رو پرسیدند و آقاجون گفته بود بعد از شام حلقه بندازن.
حتی مامان ثریا که تا بحال این چهرش رو ندیده بودم به دروغ به اقاجون گفته بود جواب من مثبته…از سر شب خبری از اردوان نبود و گزینه ی آخری که میتونستم ازش کمک بخوام اون بود.
باید تا قبل از اینکه حلقه بندازن به کاری میکردم برای همین به دروغ صفحه ی گوشیم رو باز کردم و آهنگ زنگم رو پلی کردم با استرسی که گرفته بودم بلند شدم که مامان ثریا گفت:کجا دخترم؟- جواب بدم میام.
سری تکون داد که لبخند تصنعی به پدر و مادر مهرشاد زدم و با اخم از خود مهرشاد که با لبخند چندشی داشت خیره نگاهم میکرد نگاه گرفتم.
تند پله ها رو بالا رفتم و مقابل درب اتاق اردوان ایستادم با تردید دستم رو نزدیک بردم با انگشتام آروم ضربه ای به در اتاقش زدم- کیه؟صدام رو پایین آوردم و گفتم_منم میتونم بیام تو؟
خیلی طول نکشید در اتاق باز شد با چهره ای بهم ریخته سری تکون داد و اشاره کرد داخل برم نگاهی به پله ها انداختم و بعد وارد اتاق شدم.
به محض بستن در اتاق دستاش توی جیب شلوار اسلشی که پاش بود برد و اومد روبروم ایستاد._خب؟ زمانی نداشتم و باید از آخرین فرصت استفادهمیکردم_کمکم کن اردوان…. یکاری کن من نمیخوام با این آدم ازدواج کنم_چرا؟
از سوالش جا خوردم بزاقم رو به سختی قورت دادم و گفتم چی چرا؟سری تکون داد و جفت ابروهاش رو بالا انداخت.
چرا نمیخوای ازدواج کنی؟چشم غره ای براش رفتم و ناخواسته لحنم تند شد.چون دلم نمی خواد کمکم میکنی یا نه؟شونه ای بالا انداخت.
من چکار میتونم انجام بدم؟یعنی…بزار فکر کنم!بی قرار و نگران از اینکه هر لحظه ممکن بود صدام بزنن تا برم پایین با دستهای یخ زده ام شالم رو توی مشتم گرفتم.
بجنب توروخدا…. هر لحظه ممکنه صدام بزنن وای باورم نمیشه همین امشب میخوان حلقه دستم کنن، با شنیدن جمله ی آخرم صورتش رو تند به سمتم برگردوند دستی به پشت سرش کشید و قدمی به سمتم برداشت.