وب رمان
دانلود رمان راه چمان pdf |اثر آزیتا خیری
  • نام: راه چمان
  • ژانر: تاریخی، اجتماعی، عاشقانه
  • نویسنده: آزیتا خیری
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 745

دانلود رمان راه چمان pdf |اثر آزیتا خیری

 

اسم رمان : راه چمان

نویسنده : آزیتا خیری

ژانر : تاریخی، اجتماعی، عاشقانه

تعداد صفحات : 745

من زاده قزوینم، اما اصالتا اهل آذریایجانم
ولی تقریبا همه سال‌های عمرم رو در این شهر گذروندم
قزوین رو دوست دارم
هنر بی‌بدیلش، ابنیه‌های تاریخیش که تلنگر نگارش بوی درختان کاج شد، حتی لهجه شیرینش برام ارزشمنده
و البته که دوستان نزدیک می‌دونن از اینکه شهر من داره با طنزهای سخیف و لودگی به مخاطب معرفی می‌شه دلگیرم.
به عنوان کسی که قلم و مخاطبی داره تصمیم دارم قزوین رو اونطور که شایسته این شهر قدیمیه معرفی کنم
نمی‌دونم چقدر می‌تونم موفق باشم و در بازار مکاره‌ای که هر لودگی به طنز تعبیر می‌شه اصلا کسی منو خواهد خواند یا نه!
اما من می‌نویسم
راه چمان یک قصه اپیزودیک خواهد بود با پیرنگی که در بستری از تاریخ این شهر روایت می‌شه
امیدوارم این قصه رو که در پیج اینستاگرام و در کانال عمومی تلگرامم منتشر خواهد شد، بخونید و قزوین زیبای منو درست بشناسید…

خلاصه رمان :

جوابش را نمیشنوم جلوی در میبینمش که روی صندلی پلاستیکی مینشیند و گوشه پرده را آرام کنار میزند میشناسمش مرا میپاید که یک وقتی به قول خودش با چشم دریدگی به پسر سادات خانم سلام ندهم! از کفش کن میگذرم و در را پشت سرم میبندم. سرما و

به قول خانجان فقیر عریان کن است! سوز بدی دارد دانه های برف آهسته و پراکنده روی سرم مینشیند. از کنار پنجره خانه که رد میشوم خانجان اخم آلود اشاره تندی میکند به اخم و تشرش عادت کرده ام. جوانتر که بودم بیشتر حرص میخوردم، اما حالا توی چهل و دو سالگی از گتوکول بحث کردن با او افتاده ام، اما خانجان هنوز مثل روزهای چلچلیاش

میتواند حرف بزند، حرف بزند و آخرش اویی که از رش اویی که از زبان میافتد منم!

لایه نازک برفی را که روی شیشه ماشین نشسته با دست کنار میزنم و به سختی خودم را از بین ماشین و دیوار میکشم سوی در به قول حسن داداش چهارپاره استخوانم که روی آن پوست کشیده باشند.

آقاجانم

که زنده نده بود بیچ بیچاره بودم از از عرقیات و

دم کرده هایی که به نافم میبست به این امید که یکپره

گوشت به چهارستون تنم اضافه شود، اما نشد!

روزی که از دنیا ،رفت همین خانجان کنار مزارش توی نوپلی شیون میکرد و مینالید که حاجی سکته ای نبود کی غم تو آ پا انداختش چارپاره استخون بودی اما ناکارش کردی دختر

لاغری ام توی چشم بود اما آن روز جلوی چشم مردم توی نوبلی لاغری ام نبود که بهانه دست خانجان شده بود. از نگاه خانجان و و حتی حسن داداش و

آبجی ملی، من یک دختر ترشیده بودم که باعث شدم آقاجانم توی هفتاد سالگی سکته کند و دستش از گور

بیرون بماند!

استارت میزنم اما روشن نمیشود.

به برفی که حالا تندتر میبارد نگاه میکنم. سردم است و اگر میتوانستم بر میگشتم توی خانه، میرفتم به اتاقم و میخزیدم زیر لحاف سنگین مخملیام که یک وقتی خانجان برای جهازم سوزن زده بود. اولین بار که آن را از پستو بیرون کشیدم خانجان توی سر و صورتش میکوبید که: میه همون یه نفر بود؟! نکند کُونِ آسمان پاره شده بود و ما بی خبر بودیمان؟ مَیَه متانی شوور نکنی؟ جهازته واس چی کهنه کسور میکنی دختر؟

صدای ضربه ای که به پشت ماشین میخورد نگاهم را به سوی آینه میکشد محمد است که میخواهد ماشین را هل بدهد. من اما فقط نگاهش میکنم. دوازده سیزده

سالم بود که با خواهرش توی همین کوچه باریک

چادر به در و دیوار می بستیم و من میشدم خانم .

خانه ای که توی غوغای کودکی ام اسم مردش محمد

بود. همسایگیمان به اندازهٔ عمر زن و شوهری خانجان و آقاجانم است و عمر دلدادگی ما به قدر همه روزهایی که توی این محله گذشت؛ مَله راه چمان!

خلاصه کتاب
من زاده قزوینم، اما اصالتا اهل آذریایجانمولی تقریبا همه سال‌های عمرم رو در این شهر گذروندمقزوین رو دوست دارمهنر بی‌بدیلش، ابنیه‌های تاریخیش که تلنگر نگارش بوی درختان کاج شد، حتی لهجه شیرینش برام ارزشمندهو البته که دوستان نزدیک می‌دونن از اینکه شهر من داره با طنزهای سخیف و لودگی به مخاطب معرفی می‌شه دلگیرم.به عنوان کسی که قلم و مخاطبی داره تصمیم دارم قزوین رو اونطور که شایسته این شهر قدیمیه معرفی کنمنمی‌دونم چقدر می‌تونم موفق باشم و در بازار مکاره‌ای که هر لودگی به طنز تعبیر می‌شه اصلا کسی منو خواهد خواند یا نه!اما من می‌نویسمراه چمان یک قصه اپیزودیک خواهد بود با پیرنگی که در بستری از تاریخ این شهر روایت می‌شهامیدوارم این قصه رو که در پیج اینستاگرام و در کانال عمومی تلگرامم منتشر خواهد شد، بخونید و قزوین زیبای منو درست بشناسید...
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6743
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!