وب رمان
دانلود رمان خدای شیطنت pdf |اثر نیاز احمدی
  • نام: خدای شیطنت
  • ژانر: عاشقانه، طنز، همخانه ای
  • نویسنده: نیاز احمدی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 1000

دانلود رمان خدای شیطنت pdf |اثر نیاز احمدی

 

اسم رمان : خدای شیطنت

نویسنده : نیاز احمدی

ژانر : عاشقانه‌، طنز، همخونه‌ای

تعداد صفحات : 1000

نازنین دختر شیطون و زبون درازی که فکر می‌کنه با ازدواج کردن می‌تونه از گیر باباش در بیاد، پس با خودش شرط می‌کنه به اولین کسی که خواستگارش بود جواب بده. اون با پسر دوست مامانش ازدواج می‌کنه و برنامه داره بعد عروسی در بره، اما امین هم همین برنامه رو داره …

 

خلاصه رمان :

پوفی کردم دستی تو موهام کشیدم واقعا که اینم از عشق و علاقه ننه ما… کلا مادر من بعضی وقتا جو می‌گیرتش،

اصلا فکر این نیست که خدای نکرده اون ملاقه بخوره به من اونم به عشق کی؟

نیما یا امین؟؟ هه بی خیال جفتشون برم یک تیپ خفن بزنم بیام با حوله یکم نم موهام رو گرفتم مشغول لباس پوشیدن شدم،

مانتوی سفید با شلوار و شال مشکی کلا تیپم مشکی و سفید بود آرایشمم در حد ریمل و رژ کردم…

همون جور که داشتم پوست لبم رو می‌کندم نق زدم:مامان می‌گم این پسره بهت نگفت ساعت چند میاد؟!

مامان با کنجکاوی کله کشک کرد ببینه چی پوشیدم در همون حال گفت:پسره چیه بگو اقامون، این زن عموت دیدی؟؟ چطوری ممداقا ممد آقا میکنه یکم ازش یاد بگیر…

عین بشکه میمونه اما با اون زبونش عموت رو خر کرده بدجور!! از حرص خوردن های مامان سر زن عمو کیف کور شدم.

مامان با دست جلوی دهنش رو گرفت باز شروع کرد به توجیح کردن من بدبخت!!

پشت چشمی نازک کردم شالم رو کشیدم جلوتر با افتخار شعار همیشگی رو سر دادم:فحش بده فحش میشنوی،

خواست ملاقه رو باز پرت کنه که زنگ در خورد منم نیشم صد و هشتاد درجه باز شد.

مامان همون جور که داشت برام خط و نشون میکشید به در اشاره کرد:برو پسرم اومد.

عا راستی نازی به امین بگو ساعت سه بیارتت خونه ای خدیج، اونجایم گفته باشم یک وقت یادت نره که باید پشت در بمونی ها،

باشه ای بلند بالای سر دادم که دادش بلند شد:- چادرم بپوش، صدبار این حرف آخرش خیلی زور داشت.با نق نشستم رو پله ها دستام رو زیر چونه ام زدم.

مامان دیگه چرا اذیت میکنی،با قیافه مظلومی چادر رو به دستم داد:نپوشی باهات قهر می‌کنما.

اووف از دست این مامان یکی نیست بگه خب تو که من رو بند کردی این صغرا کبری چیدن هات چیه؟

کلافه چادر رو تکون دادم روی سرم انداختم گوشه هاش رو تو مشتم گرفتم به سمت پله سرازیر شدم ها یکی و دوتا پله های طولانی خونه رو عین شتر پریدم پایین اومدم در رو باز کردم نفس عمیقی کشیدم .

خلاصه کتاب
نازنین دختر شیطون و زبون درازی که فکر می‌کنه با ازدواج کردن می‌تونه از گیر باباش در بیاد، پس با خودش شرط می‌کنه به اولین کسی که خواستگارش بود جواب بده. اون با پسر دوست مامانش ازدواج می‌کنه و برنامه داره بعد عروسی در بره، اما امین هم همین برنامه رو داره ...
خرید کتاب
55,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5366
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!