اسم رمان : داترو
نویسنده : شیوا الماسی پور
ژانر : مافیایی،عاشقانه، الماسی
تعداد صفحات : 565
داترو: سلطان تاریکی**او را رئیس صدا میزنند. مردی که در سایهها حکمرانی میکند، اما زندگیاش پر از مهمانیهای افسانهای و شرارتهای مرگبار است. **تا اینکه یک خیانت، همه چیز را نابود میکند…*الماس قلب اقیانوس*—گوهری که قدرت او را تضمین میکرد—دزدیده میشود! *همراز شمس*، تنها زنی که جرات مقابله با او را دارد. دختر افسانهای رقیب دیرینهاش، با هوشی که دشمنانش را به وحشت میاندازد.اما او یک اشتباه کرد: *دستبرد زدن به دارایی کسی که نباید!*
خلاصه رمان :
ماشین رو جلوی ویلا نگه داشت. بعد با نیم به سمتم برگشت.-امشب اینجا یه مهمونی برگزار میشه و تا جایی که شنیدم دختر کوچیکه افروز هم میاد.-فقط ببین توی این مهمونی دوستای زنم هستن من نمیتونم بیام داخل اگه ببینن و به آشوب بگن کارم ساخته است… متاسف سری تکون دادم و با پوزخند گفتم:باورم نمیشه اینقدر زن زلیل شده باشی…
تنهایی نمیشه پیاده شو…بعد از ماشین پیاده شدم یقه کتم رو مرتب کردم و دستی به موهام کشیدم که همزمان از ماشین پیاده شد و کمر شلوارش رو مرتب میکرد.
بعد دستاش به سقف ماشین تکیه داد و گفت به اون زن زلیلی نمی گن… میگن عشق و اون زن همه کس منه انشالله نصیب تو هم میشه و اون موقعست که درک میکنی دستام توی جیب شلوارم بردم و به سمت ویلا حرکت کردم سگرمه هام توی هم کشیدم و نگاهی سردی به سورن انداختم. – راه بیافت…
بدون حرف پشت سرم اومد وارد حیاط شدیم که صدای موزیک تا اینجا می اومد بدون تعلل سمت خونه رفتم و به محض ورود مرد جوونی که احتمال میدادم صاحب مهمونی باشه جلو اومد.
خوش اومدین… بفرمایید اونطرف بشینید…تشکر کردم و همراه سورن به سمت میز خالی رفتیم و نشستیم دستام رو باز کردم و دو طرف مبل گذاشتم نگاهم رو به اطراف و دخترای لوندی که اون وسط می رقصیدن چرخوندم- پیرهن آبیه است!ببین کنار همون پسره که اومد استقبامون وایساده…
نگاهم رو از جمعیت گرفتم و به سمتی که سورن اشاره میکرد چرخوندم دقیق نگاهش کردم موهای بلوند کرده و اندام بی نقصی داشت. از نیم رخ نمیشد دقیق صورتش رو دید. بعد نگاه گرفتم و نوشیدنی رو که روی میز بود برداشتم.
-قبل شکار این پرنده کوچولو… بهتره یکم خوش بگذرونیم هوم؟ نظرت چیه؟ به سرفه افتاد و لیوانی که دستش بود رو روی زمین میز گذاشت. با دیدن چشمای متعجبش بابت پیشنهاده ام تک خنده ای کردم و گفتم-زنت هیچی نمیفهمه نترس فقط به خوش گذرونی یک ساعته است.با دست به چند تا از دخترایی که نزدیک به ما وایساده بودند و با خیرگی نگاهمون میکردند اشاره کردم.
قصد من یه چیز دیگه بود اما الان فقط میخواستم سورن رو اذیت کنم…خودم یکی رو دارم که صدتای اینا رو میارزه…تک ابرویی بالا انداختم و واقعا مشتاق بودم زنی که سورن رو به این روز انداخته رو ببینم
صدای موزیک دوباره بالا رفت دختر کوچولو همراه پسره وسط سالن رفتن و نگاهم سمت بادیگاردهاش چرخید . منتظر شدم تا اون رقص کوفتیشون تموم بشه و بعد برم سراغ شکار…..