وب رمان
دانلود رمان هیزم شکن pdf |اثر جنیکا اسنو
  • نام: هیزم شکن
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: جنیکا اسنو
  • ویراستار: وب رمان
  • مترجم: میو
  • تعداد صفحات: ۱۰۷

دانلود رمان هیزم شکن pdf |اثر جنیکا اسنو

 

اسم رمان : هیزم شکن

نویسنده : جنیکا اسنو

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحات : 107

خسته از شهر، وسایلم را برداشتم و به کوه زدم. یک هفته تنها در کلبه، دور از همه چیز. فکر کردم اینجا می‌توانم دوباره خودم را پیدا کنم. اما وقتی در پیاده‌روی گم شدم، به کلبه‌ای دیگر رسیدم. حالا دو انتخاب دارم: درخواست کمک کنم… یا شب را در جنگل تنها بگذرانم.

خلاصه رمان :

وقتی بعد از کار داشتم میرفتم سمت ماشینم صدای چند تا از بچه ها رو شنیدم که داشتن درباره ی رفتن به شهر و زدن به دل خوشی حرف می زدن لحن حرف زدنشون مثل نوجوون‌ها بود پر از کرم و ادا ولی برام مهم نبود،

من یه بار مسیر با احترام با زن رفتار کردن رو رفته بودم و تهش چی شد؟ با خنجر توی کمرم برگشتم، اون زن حسابی باهام بازی کرد.

قبل از اونم هیچ وقت اهل مهمونی رفتن و دنبال یه دختر آسون گشتن نبودم بعد از اون ماجرا که دیگه هیچی انگار یه چیزی تو وجودم خاموش شده بود.

درب عقب ماشینو باز کردم دستمالمو برداشتم و تبرمو تمیز کردم بعد گذاشتمش سر جاش و درو بستم دور زدم رفتم سمت راننده از بالا تا پایین عرق کرده و خاکی بودم ولی خب جون کنده بودم امروز همین خستگی لعنتی باعث می‌شد شب راحت بخوابم نه این که تو تخت ولو شم و به تنهایی مزخرفم فکر کند.

من از سکوت خوشم میاد عاشق تنهایی مم ولی حقیقت اینه… زن‌ها رو هم دوست دارم و چند ساله هیچ کسی تو زندگیم نیست.

این به واقعیته و راستش خیلی سخته اون بوی لعنتی شیرین شون اون نرمی،شون همه ش باعث میشه هر شب مثل سنگ سفت شم.

نه که یه نفر خاص تو ذهنم باشه نه… فقط کلاً خود زنها امیدی ندارم که توی همچین جایی عشق زندگی مو پیدا کنم و حتی اگه بود من دیگه حاضر نیستم در دلمو باز کنم چون دفعه ی آخر…

بهم خیانت کردن دو نفری که فکر میکردم واقعاً پشتم هستن اینکه خیلی کم از کوه میزنم بیرون و نمیرم سمت شهر، طبیعتاً اوضاعو بدتر هم می‌کنه…

آره از تنهایی غر میزنم ولی واقعاً از خلوت لذت می‌برم سوار ماشین شدم و زدم تو جاده حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید تا برسم به کلبه‌م،

وسط هیچ جا زندگی می‌کردم این کابینو دو سال پیش ساختم همه پس انداز مو ریختم پای خرید زمین ساختمون و تجهیزش قبل از اون هم سه سال کار سخت کرده بودم مثل سگ،

کابین کوچیکه دو تا اتاق بیشتر نداره ولی زمینش پنج هکتاره و دقیقاً همون خلوتی رو بهم میده که دنبالشم…

وقتی رسیدم و رفتم داخل مستقیم رفتم سمت حموم شیر آب داغو باز شیر آب کردم و رفتم زیر دوش چشم ها مو بستمو یه دستمو گذاشتم رو دیوار کاشی….

خلاصه کتاب
خسته از شهر، وسایلم را برداشتم و به کوه زدم. یک هفته تنها در کلبه، دور از همه چیز. فکر کردم اینجا می‌توانم دوباره خودم را پیدا کنم. اما وقتی در پیاده‌روی گم شدم، به کلبه‌ای دیگر رسیدم. حالا دو انتخاب دارم: درخواست کمک کنم... یا شب را در جنگل تنها بگذرانم. 
خرید کتاب
60,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5858
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!