اسم رمان : تلخ ترین سفر
نویسنده : بهار دریایی
ژانر : عاشقانه، بزرگسال
تعداد صفحات : 506
داستان در مورد دختریست با یک زندگی پر از فراز و نشیب….زندگیای که به طور ناگهانی دچار طوفانی خوفناک میشه… با خیانت عزیزترین کَسِش… اما با ورود نیمه گمشده زندگیش… آرام میگیره، درست مثل اسمش… یه عشق سخت اما شیرین… پر از ابهام ولی…
خلاصه رمان :
دستای کوچیشو توی دستام گرفتم کنارش زانو زدم:
_آماده ای عزیزم؟
_کجا میریم؟
_میریم پیش بابایی!
چشماش برق زد:
_دلم براش تنگ شده
چشمای معصومشو که عجیب به تنها عشق زندگیم شباهت داشت و مثل اون معصومانه
بود بوسیدم:
_دل منم براش یه ذره شده پاشو بریم که الان منتظرمونه
از جام بلندشدم وپشت سرم با قدم های کوچولوش راه افتاد:
_آرام مادر آژانس رسید
گره روسری مو روی محکم کردم و کفشای هر دومون رو به پا کردم:
_ما رفتیم مامان خدافظ
کیفمو به دستم داد و پسرکمو بوسید:
_برو دخترم مواظب خودتون باش خدافظ
دستاشو توی دستم گرفتم و با عجله از پله ها پایین رفتیم
صدای بوق پی در پی ماشین بلند شده بود
در عقبوباز کردم وبی توجه به چشم غره راننده با آرامش کنارهم جا گرفتیم!
سرشو روی سینه ام فشردم!
جان منه این پسر ثمره عشقمه!
خیره به راهی که میرفتیم ناخوداگاه ذهنم به خاطرات گذشته کشیده شد
خط به خط گذشته مو مرور کردم!
با خوشحالی ساکمو به دست گرفتم:
_چرا مثل ندید بدیدا رفتار میکنی تو؟
صدای ارسلان بودبا خنده به بازوش زدم:
_مرض خودت میدونی که چقدر عاشق این شهرم
_بله بله همه میدونن ولی یجوره نیشت بازه هرکسی ندونه فکر
میکنه توی عمرت رنگ مسافرتو قطار ندیدی
خواستم جوابشو بدم که با دیدن چشم غره بابا پشت سرشون از قطار بیرون اومدیم
با اشتیاق به شلوغی وهیاهوی اطرافم.نگاه کردم