اسم رمان : یهویی پسندیدمت
نویسنده : محدثه پاشایی
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، هیجانی
تعداد صفحات : 424
نفس، دختری سرکش و مستقل، درگیر چالشهای دانشگاه و رابطهٔ پرتنش با همکلاسیاش، رادین، است. اما یک رویداد غیرمنتظره مسیر هر دو را عوض میکند و آنها را وادار به بازنگری در رفتار و باورهایشان میکند.
خلاصه رمان :
امروز تولد هیراده منم خداروشکر میکنم که دانشگاه ندارم بعد خوردن صبحونه به دوش گرفتم و الان دارم موهامو خشک میکنم تا موهامو اتو بکشم و دم اسبی ببندم.
طبق گفتنم موهامو با سشوار خشک کردم و اتو کشیدم و دم اسبی محکم بالای سرم بستم خب کار موهام تموم شد،
حالا بریم که یه میکاپ لایت و اما خیلی زیبا کنیم کل لوازم ارایشیمو جلوی میز چیدم تا هر چی که لازممه زیر دستام باشه تا کارامو زود تر انجام بدم.
ارایشمو شروع کردم کمی کرم زدم و صورتمو هم کانسیلر کردم تا اینکه فیتش کردم سراغ چشام رفتم سایه تیره ای زدم تا با لباسم ست باشه بعد خط چشم گربه ای کشیدم و به مژه هام ریمل زدم واقعا چشام خیلی خوشگل شده بود مخصوصا با رنگ چشام عالی شده بود.
بعد سایه اینا ابروهامو با ژل حالت دادم و اخر هم رژ لب قرمزی به لبام زدم و کارام رو تموم کردم لباس هامو با کفش مجلسیم که خریده بودم پوشیدم و از روی لباسم پالتو کوتاه پشمی سفیدم رو پوشیدم و شال که همراه با کفش مجلسیم خریده بودم سرم کردم و عطر همیشگیم رو زدم،
امممم عالی شده بودم به ساعت نگاهی انداختم ساعت ۶ بود خوبه یک ساعت وقت دارم به طرف کیفم رفتم و ساعتی که برای هیراد خریده بود روی توی کیفم گذاشتم.
سویج ماشین و کلید خونمون رو برداشتم بابا و پوریا شرکت بودن و مامان هم خونه خاله ام اینا رفته بود.
بعد چک کردن همه چی درو قفل کردم و سوار ماشینم شد درو با ریموتم باز کردم و سوار ماشینم شدم و از حیاط خونمون زدم بیرون به طرف خونه همتا اینا رفتم.
همتا گفته بود که چند ساعت زودتر بیام و تو خونشون با هم حاضر بشیم ولی من قبول نکردم میخواستم تو خونمون با سلیقه حاضر بشم بعد ۲۰ مین اینا رسیدم ماشینمو پارک کردم و طرف خونه همتا اینا رفتم زنگ درو زدم که در باز شد چون ایفونشون تصویری بود دیگه نیاز نبود هنوز بفهمه من کیم.
وارد خونه شدم چند نفر از دوست های هیراد و دوست های خودمون بودن فعلا ساعت ۶:۲۰ دقیقه بود از اون طرف دیدم که همتا داره به طرف میاد اوووووووو اشک ببین چقدر خوشگل شده بود.
لباس آبی پررنگ خوش دوختش که با اندام معرکه دیونه قشنگ تر شدن بود با آرایش لایت و سایه هم رنگ لباسش زده بود دستمو دور شونش حلقه کردم.
همتا: به به سلام خانم نفس جان من: سلام بر تو ای بانو زیبا همتا: چقدر خوشگل شدی من: تو از من خوشگل تر شدی کلک همتا بیا برو اتاق من لباساتو عوض کن بیا من: عوکی همتایی.
از پله های خونه همتا اینا بالا رفتم و وارد اتاقش شدم لباس هامو عوض کردم و هدیه هیراد رو هم برداشتم و اخر سری یه نگاه به خودم انداختم بازم رژمو تمدید کردم اومدم پایین.