نفس، دختری سرکش و مستقل، درگیر چالش های دانشگاه و رابطهٔ پرتنش با همکلاسیاش، رادین، است. اما یک رویداد غیرمنتظره مسیر هر دو را عوض میکند و آنها را وادار به بازنگری در رفتار و باورهایشان میکند.
آن روز جعبههای شیرینی به طرز عجیبی سنگین بودند. وقتی در آن قصر عجیب باز شد، فهمیدم اینجا جای معمولی نیست. آن پلههایی که تا بینهایت ادامه داشتند، آن نورهای عجیب... با ترس گفتم: "سفارشتان را آوردم"، و ناگهان همه چیز تغییر کرد. شاید این شیرینیها معمولی نبودند، و شاید این قصر هم اصلاً برای آدمهای معمولی نبود...