اسم رمان : گریز
نویسنده : بینام
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 552
زانوی خم شده اش را به روی پدال فشرد و صدای یکنواخت چرخ خیاطی در سکوت نیم بند خانه پیچید. کمی بعد، نگاهش را با تعلل از پارچه ی پیرهنی که زیر دستش بود، گرفت و با حرص به چهره ی ماه پری زل زد و با تشر گفت: -اگه سرت و از تو اون وامونده دربیاری،می فهمی بوی ته گرفته ی برنج خونه رو ورداشته!ماه پری به آنی گوشی را کناری گذاشت و از جا…
خلاصه رمان :
شعله با ذوق لباس شب فیروزه ای رنگی را مقابل بدنش گرفت و دور خود چرخ خورد،
نگاهش تا آینه ای که پیش رویش بود کشیده شد و لبخندی روی لبش جان گرفت،
از قاب آینه مهناز را میدید که پشت میزش نشسته و حینی که لیوان چای را نم نم مینوشید حواسش به آن همه شوق او هم بود.
رو پاشنهی پا چرخید و از لباسی که آن همه به نظرش زیبا آمده بود، دل کند.
آن را به رگالش آویزان میکرد که خطاب به او گفت:حیف شد شما رو زودتر پیدا نکردم مهناز جون اگه نه زحمت لباس نامزدیم و به شما میدادم.
نیلوفر پشت چرخ نشست و شوخ نگاهش کرد.جلو ضرر و از هر جا بگیری فایدهست.
ایشالا واسه عروسی در خدمتیم،شعله پشت چشمی نازک کرد،اوووه، خیلی مونده تا عروسی گمون کنم تا دو سالی باید عقد کرده بمونم.
مهناز لیوان خالی را به روی میز گذاشت و از جایش برخاست. به سمت سودا رفت و با لحن معناداری گفت:به خیر و خوشی…
پسر خواهر منم دو سالی هست خانمش و عقد کرده به امید خدا پونزده بیست روز دیگه عروسیشه،
نگاهش را به ماه پری دوخت تا تاثیر کلامش را در او بیابد؛
اما ماه پری بی آنکه واکنشی نشان دهد همه ی حواسش به سودا بود و دوخت ریزی که روی پارچه ی سنگین به او آموزش میداد بالای سرشان ایستاد و کمی بعد،
پارچه را از دست ماه پری گرفت نگاهش به روی دوخت باریک شد و با رضایت لب زد:
خیلی خوب شده همین طوری ادامه بدی از ماه دیگه میتونی کارت و رسمی شروع کنی.
ماه پری نفسی از سر آسودگی کشید و مهناز رو به سودا ادامه داد،واسه امروز دیگه بسه تو این نیم ساعتی که مونده بذار به مهمونش برسه.
نگاه ماه پری به روی او قدرشناسانه بود تشکری کرد و از جایش برخاست.
سمت شعله می رفت و همان وقت پروانه با سینی چای از آشپزخانه بیرون آمد…
و ابتدا نزد شعله که نزدیکتر بود رفت چای را تعارف کرد و ظرفی بیسکوئیت کنار آن گذاشت،
همان دم ماه پری کنار شعله نشست و با لبخند نگاهش را به او دوخت…