اسم رمان : کبوتر
نویسنده : افسون امینیان
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 616
کبوتر قصه دختری است به نام شیدا … دختری ساده ومعمولی انقدر که همیشه در حاشیه است و کسی او رانمیبیند. تا یک روز تصمیم میگیرد عاشق شود. و عشق را درکنار مردی با اختلاف سنی دوازده سال تجربه میکند مردی که گذشته ی تلخی داشته و سایه گذشته ی تلخش بر روی آینده ی شیدا سایه میافکند آن چنان که در این وادی متهم به قتل میشود…
خلاصه رمان :
داریوش که دیدن این کبوتر را اول صبح به فال نیک گرفته بود با خوش رویی جواب سلامش را داد.
شیدا با قدمهای آهسته به میز نزدیک شد و جعبه را روی میز گذاشت.
داریوش متعجب نگاهی به جعبه ی فانتزی زیبا انداخت و پرسید….این مال منه ….؟»
انقدر وقت نداشت که ناز و کند و خجالت بکشد برای همین سریع رفت سر اصل مطلب….
این شیرینی ها رو خودم پختم …. برای تشکر بابت حل مسئله های فیزیک و ریاضی …جعبه را برداشت و زبان قرمز رنگ دور آن را باز کرد.
با باز کردن در جعبه بوی خوش وانیل نفسش را معطر کرد،هوم…. بوش که خیلی خوبه…
سپس یکی از شیرینی ها را درون دهانش گذاشت. ترد و خوشمزه بود… و در دهان آب میشد…
نمیدانست چه چیزی خرج آن کرده که مزه اش اینقدر یونیک شده است….
_انگار فقط ریاضی و فیزیکت ضعیفه …. شیرینی هات که خیلی خوشمزه است…
شیدا از خوشی چشمانش درخشید و نرم گفت: نوش جان در همین هنگام در با تقه ایی به صدا آمد ….
و داریوش با همان ژستی که مخصوص رییس هاست گفت:بفرمایی داخل»
خانوم لطفی همان پیر زن خوش سیما و خوش قلب سینی به دست وارد شد و دو تا قهوه که بویش تمام اتاق را پر کرده بود روی میز گذاشت…
و با اجازه ایی گفت و خارج شد…فکر کنم با این قهوه این شیرینی ها بیشتر بچسبه….. بشین بخور…»
شیدا در حالی که همچنان لبخند روی لبش بود کوله اش را روی کتفش جا به جا کرد و گفت: نوش جان من باید برم زنگ مدرسه پنج دقیقه ی پیش خورد،
اگه دیر برسم باید با ولی برم مدرسه.. بازم ممنون بابت کمکتون.. خدا حافظ…..و بعد بی آنکه منتظر جوابی شود بهسرعت از شرکت خارج شد.
داریوش به آن کوچولوهای ریزه و میزه ی خوشمزه نگاه کرد دلش نیامد همش را بخورد،
در جعبه را بست و آن را داخل کشوی میزش گذاشت کنار همان کبوتر گروگان گرفته شده
یادگارهایش از این دختر کبوتری داشت زیاد میشد…این کبوتر گریز پا قطعا برایش شانس می آورد…