اسم رمان : زمستان ابدی
نویسنده : کوثر شاهینی فر
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 622
“زمستان ابدی” روایتی از عشقی است که در سردترین روزهای زندگی شعلهور میشود. شخصیتهای این داستان درگیر چالشهایی هستند که قلبشان را در معرض یخزدگی احساسات و گرمای عشق قرار میدهد. روابط پیچیده، تصمیمات سخت و سرنوشتی نامعلوم، این رمان را به یک داستان پرکشش تبدیل کرده است …
خلاصه رمان :
فرشته کفشاش رو از پا در میاره و میره سمت آشپزخونه … بی حرف … حرف گوش کن …
عاطفه رو به فراز میگه : داداشش که تو باشی ، چه انتظاری از زنش دارم ؟! … اصلا کی گفته خیانت کرده ؟
با یه فیلم ؟ … هزار تا فتوشاپ و کوفت انجام میدن روی این …چه خبره صدات تو ساختمون پیچیده ؟! ….
فرشاده … داخل میاد و در واحد رو میبنده …
فراز اخم آلو بهش زل میزنه و میگه : چهخبره فرشاد !؟فرشاد – به خدا هر چی گفتم ، گوش ندا….
عاطفه بین جمله ش میپره میخوای حرف در بیارن برات؟
اصلا شاید خواسته ازش جدا بشه که رفته دنبال یکی دی …. وا میرم … بلند میشم … ناباور میگم : چی داری میگی ؟ …
فرشته دست از گشتن توی کابینت ها برمی داره … میگه : وا …. مامان ! …فرشاد عاصیه …
فراز میگه : تو بشین ! ….من حتی نگاهش نمیکنم … زل میزنم به عاطفه ای که به چشمم منفور میاد …
میگم : بیخود کرد که رفته دنبال یکی دیگه … بیجا کرد … که فراز داد میزنه : میگم بشین ! …
سمت فراز برمیگردم .. میگم : نمیشنوی چی میگه ؟ …فراز لب میزنه تو میشنوی من چی میگم ؟! …
عصبی بهش نگاه میکنم … فراز خونسرده .. روی مبل نشسته و این بار رو به عاطفه میگه: برای کلاهبرداری و یکی و زدنش چه دلیلی می تونی بیاری ؟
عاطفه گیج و سوالی به فراز زل میزنه … فراز سمت فرشاد نگاه میکنه که فرشاد کلافه تکیه میده به دیوار پشت سرش و میگه : گفتم خودت بگی بهش !
فرشته کانتر رو دور میزنه و میاد تا توی سالن … ناباور میگه : برای چی و چی ؟!
فراز پلک میزنه … به خط اخم عمیق بین ابروهاش افتاده … ثابته انگار که یکی اونو بین ابروهاش رسم کرده باشه … دائمی ! … عاطفه نا باور و بهت زده به فراز زل زده و تلو میخوره …
فرشته پا تند میکنه و زیر بازوش رو میگیره … اونو ملایم هل میده سمت به مبل تک نفره و کمکش میکنه روی اون بشینه ..
عاطفه نه پلک میزنه .نه حتی نگاه خیره و ماتش رو از فراز میگیره … میگه :میخوای منو اذیت کنی … نه ؟! ….