اسم رمان : افگار
نویسنده : ف میری
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 3749
دوست داشتنت چه سود؟وقتی نگاهت،آغوشت وتمام بوسه هایت قرار است سهم دیگری باشد…؟دوست داشتنم چه سود ؟وقتی تنها سوختگیِ آتش حسرتش قرار است نصیبت باشد…!نهایت…تو میروی و باز هم من میمانم و خیال آمدنت…اینبار نه اما …انگار عاقبت از تو،یاد گرفته ام از تو گذشتن را…!
خلاصه رمان :
هیچ میدونی چرا روم نمیشه به اون قاب عکس نگاه کنم؟
چون شرمم میشه از خودم از خودم که پنج سال تموم حتی یه عکس ازشون نداشتم تا بتونم براشون عزاداری کنم،
چون که قیافه شون کم کم داشت از یادم میرفت…
تخت سینه اش کوبید:چون من بی همه چیز اونقدر بیشرفم که حتی تا حالا یکبار سرخاک شون نرفتم یه فاتحه بفرستم…
جلوی فریده زانو زده و همچون کودکی گم شده دامن زن را چنگ زده و زار زد بفهم درد من…
تو رو به اون هیجده سالی که من و به عنوان دخترت بزرگ کردی قسم میدم بفهم چه حالی دارم،
دارم دق میکنم مامان جاوید…از اینکه حتی نتونستم یکبار براشون فاتحه بفرستم دارم میمیرم،
زن حمید با ضرب سیلی صورتش به طرفی خم شد.
دخترک بی آنکه حتی خم به ابرو بیاورد بی آنکه دامن زن را ول کند شقیقه اش را به زانوی فریده تکیه داده و بالاخره از ته دل گریست.
برای برادر جوان مرگ شده اش …کنار مادری که به فرزندی قبول نداشتش عزاداری کرد…
برای پدر و برادرش و انگار زیادی برای زن سخت آمده بود آنطور خوانده شدنش توسط دخترک…
خیلی هم سخت آمده بود…و این زمزمه های دخترک در میان گریه هایش بود که سد مقاومت و اشکهای زن را شکسته و بالاخره دلش را نرم کرد،
دلم براشون خیلی تنگ شده مامان دلم برات تنگ شده بود… چرا دنبالم نیومدین؟
یکی دیگه بدم؟بینی اش را بالا کشیده و تنها سری به نشانهی نفی برای جهان تکان داد.
اما جهان گویی شوخی اش گرفته باشد جعبهی دستمال کاغذی را مقابل دخترک گرفته…
مطمئنی که دیگه نمیخوای اینطور که تو دماغ تو بالا کشیدی مشخصه هنوزه پره ..!
اه گمشو کثیف….جهان که با دیدن نگاه رنگ گرفته ی خواهرش اندکی خیالش راحت شده بود با بازیگوشی جعبهی دستمال را مقابلش گذاشته و گفت…