وب رمان
دانلود رمان تابوتم را میخواهم pdf |اثر دینا خالص
  • نام: تابوتم را میخواهم
  • ژانر: عاشقانه،جنایی، تراژدی
  • نویسنده: دینا خالص
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 1287

دانلود رمان تابوتم را میخواهم pdf |اثر دینا خالص

 

 

اسم رمان : تابوتم را میخوام

نویسنده : دینا خالص

ژانر : عاشقانه، جنایی، تراژدی

تعداد صفحات : 1287

تابوت او را نه چوب ساخت، نه آهن. تابوتش را کلمات دوختند: *«کتکم نزن…»*، *«مادر…»*، *«متنفرم…»*. و حالا، هر فریاد بی‌صدایش، گلوله‌ایست به سمت گذشته‌ای که هنوز زنده‌اش می‌کُشد.

خلاصه رمان :

چشم که باز کردم دیگه نه توی اتاق بلوکی شاه گل بودم و نه توی انبارهای متروکه با یک مشت دختر بیچاره روی تخت خواب قشنگی من را خوابونده بودند.

اتاق بزرگی بود کمدها و تخت و همه ی وسایل اتاق به سبک کلاسیک بود و همه چیز در نهایت سلیقه و زیبایی چیده شده بود . روی تخت مینشینم و به تاج تخت تکیه می دهم.

با ناراحتی دور تا دور اتاق را نگاه می کنم ناخودآگاه آهی میکشم و کمی چشم هایم را می مالم و با خودم زمزمه میکنم : پس زندون جدیدم اینجاست !

از روی تخت پایین میام و به سمت آینه می روم . به خودم نگاهی می اندازم . موهای مشکیم تازه کمی داشت بلند میشد. به سمت آینه خم می شوم و به شاه گل آن پیرزن خرفت چند تا فحش درست و حسابی می دهم. ابروهایم را کج و کوله برداشته بود و تا وقتی آنجا بودم او و پسرش در شکنجه دادن من کوتاهی نکرده بودند.

می توانستم حدس بزنم که حتما در اتاق دوربین وجود دارد. به آرامی گوشه گوشه ی اتاق را از نظر گذراندم هنوز داشتم با یک اخم کمرنگ اطراف را نگاه میکردم که در اتاق باز شد و یک دختر ۲۶، ۲۵ ساله در چارچوب در ظاهر شد . نگاهش کردم. یک لبخند پر رنگ روی لبش داشت و موهایش را دم اسبی بسته بود. بدون حرف داشتم فقط نگاهش میکردم.

مثل همیشه آرام و باخونسردی به او زل زدم . با همان لبخند بزرگ روی صورتش به سمتم آمد :باید حمام کنی و بعد هم آماده بشی ! اونا میخوان تو رو ببینن، میدونی چند وقته منتظرن تا تو برسی؟!بعد به سمت کمد رفت و یک حوله بیرون کشید و به سمتم پرت کرد؛تا تو حمام کنی منم برات لباس بیرون میارم ! عجله کن دیگه…

من گیج نگاهی به اطراف انداختم و بعد به سمت در انتهای اتاق رفتم. احتمالا باید حمام باشد . وقتی وارد حمام شدم سریع به سمت دوش رفتم. چند وقت بود کسی اینطوری مودبانه با من حرف نزده بود؟

زیر دوش داشتم به دختری که دیده بودم فکر می کردم. بعد از یک دوش کوتاه از حمام بیرون اومدم با حوله ای که دورم پیچیده بودم و موهای خیس وسط اتاق ایستادم.

یک ست لباس انتخاب کرده و روی تخت خواب گذاشته بود.خودش هم روی صندلی پشت میز آرایش نشسته بود و داشت به رژ لب ها نگاهی می انداخت.

با دیدن من از جا بلند شد و اشاره کرد تا به سمتش بروم. من را روی صندلی نشاند و اول با یک حوله کوچک نم موهایم را خشک کرد بعد هم سشوار کشید.

از توی آینه نگاهم میکرد : میتونم حدس بزنم کی این بلا رو سر ابروهات آورده !! از این بلاها سر منم آورد ! پیرزن دیوونه مجبورم میکرد هر روز همه ظرف های تمیز و کثیف رو باهم بشورم !

خلاصه کتاب
تابوت او را نه چوب ساخت، نه آهن. تابوتش را کلمات دوختند: *«کتکم نزن...»*، *«مادر...»*، *«متنفرم...»*. و حالا، هر فریاد بی‌صدایش، گلوله‌ایست به سمت گذشته‌ای که هنوز زنده‌اش می‌کُشد
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6232
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    مطالب محبوب
    • مطلبی وجود ندارد !
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!