اسم رمان : همخونه
نویسنده : جنیکا اسنو
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۰۰
کلیه سالها بود دلم رو خفه کرده بودم،اما حالا که مگان همون نزدیکیه…دیگه کنترل دست منه نیست.راستشو بخوای، اصلاً هم دلم نمیخواد خودمو جمعوجور کنم.دلباختهشم، تمومِ ماجرا!
خلاصه رمان :
از اون شبی که هانتر رو دیدم که داشت موهای مگان رو لمس میکرد و اون اتفاق تو آشپزخونه سعی کرده بودم دور بشم و به این فکر کنم چطور باید این موضوعو پیش ببرم،
این قضیه به این راحتی نبود که فقط بهش بگم حسم بهش چیه؛ حداقل برای من اینطور نبود لعنتی اصلا نمیخواستم دور خودم بچرخم ولی میدونستم باید آروم و ملایم باشم نه اینکه یه دفعه این موضوع رو تو صورتش بریزم،
من همیشه نقش «برادر»، «دوست» و اون پسری که همیشه مراقبشه رو بازی کرده بودم میخواستمش خیلی شدید ولی میدونستم که اینجوری رفتار کردن جلوی چشمش باعث شده احتمالاً گیج بشه.
حداقل اینطور فکر میکردم نمیخواستم زخم بهش بزنم اگه فقط جراتشو داشتم سالها پیش بهش میگفتم که دوستش دارم.
امشب امشب این کار رو میکنم وقتی از بیرون با پسرها برمیگردم. حقیقت اینه که ترجیح میدادم خونه بمونم و با مگان باشم ولی خب الان همه وقت آزاد داریم،
از وقتی که گریت متوجه شد نامزدش بهش خیانت کرده و کتک مفصلی از اون مردی که باهاش بود خورده میدونستم که گریت الان نیاز به دوستانش داره.
پس این وظیفه من و چند نفر دیگه بود که کمکش کنیم کمترین کاری بود که میتونستم به عنوان یه دوست انجام بدم.
ولی لعنتی میخواستم بمونم خونه و با مگان باشم میخواستم بشینم کنارش بوی شیرین و گل مثل که همیشه به خودش میچسبه رو استشمام کنم چون اون مال من بود.
گوشی مو برداشتم و به پیام براش فرستادم چون همین الان این برنامه پیش اومد. می خواستم بهش بگم کجا میرم و کی برمیگردم احتمالا خیلی دیر به خونه بر میگردم دارم یه دوستی رو میبرم که غمش رو فراموش کنه.
سه تا نقطه روی صفحه ظاهر شد و فهمیدم که داره جواب میده.مگان: متاسفم که دوست ناراحته منم دیر می رسم خونه چون دارم برای امتحانا درس میخونم مراقب باش.
از اینکه تنها میموند متنفر بودم.تو هم مراقب باش اگه به من نیاز داشتی زنگ بزن من میتونم توی یه چشم بهم زدن بهت برسم .حتی اگه با یه ماشین به بار میرفتیم باز هم میرسیدم پیشش چون همیشه باید می رسیدم چون اون همیشه اولویت من بود.