وب رمان
دانلود رمان طالع ترنج pdf |اثر الهه افرنگ
  • نام: طالع ترنج
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: الهه افرنگ
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 1874

دانلود رمان طالع ترنج pdf |اثر الهه افرنگ

اسم رمان : طالع ترنج

نویسنده : الهه افرنگ

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات : 1874

یادت نرود ما به هم احتیاج داریم،باور کن…برای رسیدن ها و فرار کردن ها،برای ساخته شدن ها و ثبت کردن ها،ما به هم احتیاج داریم وگرنه من و تو کی را دوست داشته باشیم؟یا مثلا با کی حالمان خوب شود.من به تو فکر می‌کنم!به تو احتیاج دارم وگرنه دیگر فکر هم نمیکنم واقعیتش را بخواهی من به دلیل اعتقاد دارم.

خلاصه رمان :

زیر لب خدا را شکر کرد که حداقل بد موقع وارد سرویس نشده بود و زمانی رسیده بود که او کارش را انجام داده بود.

چرخید و خواست هر چه سریع تر از آنجا بیرون بزند.

قفل در را پیچاند و دستگیره را پایین کشید به امید این در باز شود اما در باز نشد.

فراز که تقلاهای او را دید نیشخندی زد و گفت: فکر کردی برای چی من در رو قفل نکرده بودم؛

بلد نبودم یا منتظر امثال تو بودم که یهو سرشون رو زیر بندازن و بیان تو؟

قفل در خراب بود دختر کوچولو،قفل در خراب بود؟ترنج آب دهانش را قورت داد و با خود زمزمه کرد،

” قفل در خرابه ؟ “اگر دیر می‌کرد و متوجه غیبتش می‌شدند، حتما همه جا را به دنبالش می‌گشتند.

اگر حاج بابا آن دو نفر را با هم می‌دید، کار ترنج تمام بود.

حالا باید چه کار می‌کرد تا از اینجا هر چه زودتر خلاص می شد؟

می دانست که حاج بابا با دیدن دخترش کنار یک غریبه قیامت به پا می کرد.

با این هیکل ریزه میزه‌ات مگه جونی هم تو بدنت داری که بتونی در رو باز کنی؟

برو اونور ببینم می‌تونم کاری کنم،ترنج را به کنار هول داد،سرش به دیوار خورد و آخش را در آورد.

دستش را روی سرش گذاشت و همان طور که آرام آرام سرش را می‌مالید عصبی به او خیره شد.

اصلا از او خوشش نیامده بود تا به حال پسری به این پرویی و زبان درازی ندیده بود.

صدای آرام فراز به گوشش رسید:شد قوز بالا قوز همین جوری هم به عروسی دیر رسیدم،

حالام که با یه دختر کور که نوشته به اون بزرگی رو جلوی در ندیده توی دستشویی گیر افتادم،مصَبِت‌و شکر.

ترنج در دل به اقبال خود ناسزایی نثار کرد،اگر جلوی در سرویس بهداشتی پایش پیچ نمی‌خورد حتما آن نوشته ای را که او ازش حرف می زد می‌دید.

چشم غره ای رفت و گفت:جلوی در سرویس پام پیچ خورد وگرنه کور نیستم،حالا می‌شه در رو باز کنی تا زودتر بریم؟

خلاصه کتاب
يادت نرود ما به هم احتياج داريم، باور كن...براي رسيدن ها و فرار كردن ها،براي ساخته شدن ها و ثبت كردن ها،ما به هم احتياج داريم وگرنه من و تو كي را دوست داشته باشيم؟یا مثلا با كي حالمان خوب شود.من به تو فكر می‌كنم!به تو احتياج دارم وگرنه ديگر فكر هم نميكنم واقعيتش را بخواهي من به دليل اعتقاد دارم.  
خرید کتاب
50,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5254
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    مطالب محبوب
    • مطلبی وجود ندارد !
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!