اسم رمان : راز همیشگی
نویسنده : پری نسیمی
ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تعداد صفحات : ۶۸۷
در این روایت، شاهد دختری از دیار استواری و پایداری هستیم… در نبردی ناجوانمردانه، که خشونت جنگ را با زیبایی هنر درهم میآمیزد… او برای رسیدن به خواستههایش باید تلاش کند و ناگزیر رود به سوی کسی که هرگز انتخابش نبود…
خلاصه رمان :
یک لحظه از تمام حجم خنگی که درونش و در ظاهرش داشت موج می زد خندم گرفت که به زور و توسل به خدا خودم رو کنترل کردم و با حالتی که کاملا مسخره کردنش به چشم میاومد،
جواب دادم بله واقعا بعد شم منتظر نموندم که دیگه بخواد چیزی بگه و خیلی سریع با برداشتن کولم به سمت در خروجی کلاس رفتم و نگاه سنگینش رو تا لحظه آخر حس کردم ولی خب به درک اصلا نگاهش چه معنی داشت حالا سنگین یا غیر سنگین کلا همچین آدمی بودم با کسی جوش نمی خوردم،
از دخترا گرفته تا پسرا توی دانشگاه هم فقط یکی دو تا دوست داشتم که اونم در حد همون دانشگاه بودن و بس که خداروشکر امروز هر دوشونم غیب زده بودن ویشکا که به شدت دختر شیطونی بود و از در دیوار بالا می رفت ولی خب خیلی دختر صادقی بود و همین خصوصیتش باعث شده بود بتونم باهاش رابطه نسبتا خوبی برقرار کنم،
از هاله هم باهاش صمیمی تر بودم؛ هاله دختر کاملا معمولیه ولی دختر بدیم نیست بیشتر با ویشکا دوسته تا حالا من،منم به واسطه ی همون ویشکا معمولا باهاش هم کلام میشم و با هم حرف می زنیم وگرنه رابطه بیشتری باهاش ندارم؛
ترجیحم میدم نداشته باشه از زیاد بودن آدمای اطرافم خوشم نمیاد.اما بهترین و صمیمی ترین دوستم ارغوان بود که از کلاس سوم دبستان با هم دوست بودیم و همیشه تحت هر شرایطی کنارم هم بودیم،
فقط اون الان داشت بیولوژی میخوند و منم دانشجوی ترم دوم تئاتر بودم سال اخر کنکور تجربی رو ول کردم و سفت و سخت واسه هنر خوندم به ارزومم رسیدم،
همینطور که روی یکی از صندلی های کوچیک سلف نشسته بودم و داشتم به بخارهایی که از داخل لیوان قهوه ی داغم بیرون می اومد نگاه میکردم یهو یکی محکم زد رو شونم تو فکری بانو.
مثل برق گرفته ها پریدم رو هوا و با دیدن لبخند سه متری که روی صورت گرد و بامزه ی ویشکا نقش بسته بود بی اختیار منم یه لبخند زدم و گفتم زهرمار تو نمی تونی هیچ وقت مثل آدم ابراز وجود کنی؟
صندلی کناریمو کشید و در حالی که داشت کولشو رو صندلی رو به روییش پرت میکرد لم داد روی صندلی،
گفت وای توروخدا بیخیال دختر بگو امروز چی شد در حالی قهوم رو زیر لب مزه مزه می کردم پرسیدم خب چی شد؟ اصلا تو تا الان کجا بودی؟ دو تا کلاس رو که از دست دادی الان دقیقا دلت به چی خوشه که اومدی یونی؟