اسم رمان : رویای سپید
نویسنده : کیوان عزیزی
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 2968
حامد بعد از ۸سال زندگی زناشویی عجولانه براثر یک اشتباه سپیده رو طلاق میده و پشیمون میشه حالا خواستگار مطرحی برای سپیده پیدا شده، رگ غیرت حامد بالا زده و قصد داره سپیده رو برگردونه …
خلاصه رمان :
پسرم ، دایی سینا درست گفته ولی فقط عشق و دوست داشتن کافی نیست مهمتر از اون خواست خداست،
اگه خدا به ما لطف کنه و بخواد دوباره بهمون بچه میده تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افته…
پس دعا کن تا خدا بهت هر چند تا دوست داری خواهر برادر بده
نگاهم را با تندی به حامد دوختم، اما به نظر می رسید از بحثی که مهربد شروعش کرد خوشش آمده
با آرامش بیشتری گفت:- خدا دعای بچه ها رو برآورده میکنه دعا کن دوباره بچه دار بشیم….
مهربد جوابش را گرفته بود قصد رفتن کرد از پشت میز بلند شد،
کف دستش را به نشانه ی پیروزی به کف دست حامد زد و با خوشحالی گفت: ایول بابا هر روز دعا میکنم
مهربد شاد و شنگول بشکن زنان از آشپزخانه بیرون رفت.
حامد را غضبناک نگاه کردم هنوز هم لبخند شیطنت آمیزی بر لب داشت.
آهسته ولی با لحنی تند گفتم:برای چی بچه رو بی خود امیدوار میکنی؟ چرا با اعتقاداتش بازی میکنی؟
بهت زده پرسید:چی میگی سپید؟ حرف درست رو گفتم چه ربطی داره به اعتقادات بچه؟
خیلی ربط داره از حالا میره دست به دعا میشه وقتی نتیجه نگیره فکر میکنه خدا دوستش نداره،
که به حرفش گوش نمیده و خواسته اش رو برآورده نمی کنه!
حامد با سرخوشی گفت:این که کاری نداره خب میشه خواسته اش رو به راحتی برآورده کرد
از وقتی آن اتفاق برای مهرگل افتاد. ترس از بارداری و گذراندن ۹ ماه با سختی و نگرانی از دست دادن بچه همیشه همراهم بود.
برخلاف حامد که با تفریح به قضیه نگاه می کرد،بغض کردم و گفتم
حامد ما با هم حرف زدیم تو قول دادی نگو که میخوای بزنی زیرش جدی شد و گفت:نه عزیزم کی زدم زیر قولم که بار دوم تکرارش کنم؟
دانه های اشک بی آن که تحت کنترلم باشد پشت سرهم می ریخت با پشت دست صورتم را پاک کردم و بریده بریده گفتم
– یادته …. مهربد رو باردار بودم ….. یه بار ازت پرسیدم ….. اگه اتفاقی بیفته… که از دستم ناراحت بشی….. مثلاً کار بدی کنم ….. من و بچه رو تنها میذاری؟
تو قول دادی تحت هر شرایطی تا آخرش باهام هستی هر اتفاقی بیفته تنهام نمیذاری…. ولی تو به قولت عمل نکردی…
از پشت میز بلند شد. کشیده شدن صندلی روی زمین صدای بدی ایجاد کرد …