اسم رمان : سرمست
نویسنده : نگار رازقندی
ژانر : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : 1151
سایه زنی که بعد از طلاق همسرش با تنها دختری که داره تصمیم میگیره زندگی مستقلی داشته باشه اما امان از روزی که عشق سابقش درست توی همسایگی خونهش با زنی نازا در بیاد و بخواد رحمش رو رو اجاره بده …
خلاصه رمان :
نه چون تو تا حالا بچه نداشتی که بدونی تنهایی بزرگ کردنش چقدر سخته وقتی پدر یا مادر بالا سرش نباشه
چشم هاشو ریز کرد و پنجره رو بست تا کولر رو روشن کنه: موندن و نموندن مهشید دست من نیست
اونی که زندگیشو دوست داشته باشه میمونه پاش اونی هم که نداشته باشه …. از زندان هم فرار میکنه تا فقط بزاره و بره
حرف هاش درست بود اما نمیتونست منو قانع کنه.رفتن علیرضا برای من درست مثل ترک کردن مهشید بود.
با این تفاوت که رویاهاشون زمین تا اسمون فرق میکرد.علیرضا برای موندن من تلاش نکرد تو هم یکی مثل اون…
هیچ مردی خوشش نمی اومد با یه بی لیاقت مقایسه بشه و منم می خواستم یه تلنگری بهش بزنم.- حرف حسابت چیه؟
من یکی ام لنگه علیرضا که عشق سابقهم اومده درست طبقه پایین خونه م داره زندگی میکنه و حالا شده صیغه یک ساله من…
نفسم بند اومد و وا رفته روی مبل نشستم که با لیوان آب طرفم اومد نگفتم که از حال بری جنگ روانی با مهشید تموم شدنی نیست تا وقتی طلاق بگیرم …
من از رفتنش نه خوشحال میشم نه ناراحت پس بزار اون از رفتنش احساس خوبی داشته باشه آب گلوم رو فرو بردم و لیوان آب رو سر کشیدم
ماهد آب پاکی رو روی دستم ریخته بود و هیچ جوره نمیتونستم از خر شیطون پایین بیارمش،تصمیم گرفتم برای دیدن مادرش آماده بشم.
مامانش حسابی کمالگرا بود و از دم دستی بودن خوشش نمی اومد.
ولی سادگی رو دوست داشت برای همین شیک ترین لباس سادهم رو که شومیز مشکی رنگ و شلوار خاکستریم بعد از حموم رو پوشیدم و عطر خوبی به خودم زدم.
آیدا با اون امپولهایی که ماهد برای تسکین دردش زده بود خوابش بره بود و برای این که تغذیه بشه بهش سرم وصل کردیم.
ساعت داشت کم کم به هفت شب نزدیک میشد و ماهد برای دوش گرفتن خونه خودش رفت.
با لباس رسمی پایین برگشت.شبیه گل پسرهایی که قرار بود برن خواستگاری و همین موجب خندهم شد.