وب رمان
دانلود رمان تدریس عاشقانه pdf |اثر ترنم
  • نام: تدریس عاشقانه
  • ژانر: عاشقانه، ازدواج اجباری، استاد دانشجویی
  • نویسنده: ترنم
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 319

دانلود رمان تدریس عاشقانه pdf |اثر ترنم

 

اسم رمان : تدریس عاشقانه

نویسنده : ترنم

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، استاد دانشجویی

تعداد صفحات : 319

پس از سالها تحقیق درباره نسخه‌های خطی پزشکی دوران صفوی، دکتر آرمان زند به ایران بازمیگردد، اما یک سنت قدیمی خانوادگی او را مجبور به ازدواج با دانشجوی ارشدش میکند. آیا این سنت ریشه در یک راز چندصدساله دارد؟

خلاصه رمان :

خوب شدم مامان؟ حتی به صورتمم نگاه نکرد تمام بادم خوابید…این روزا خونه برام شده بود جهنم‌مامانم که جواب سلامم رو نمیداد بابا هم بدتر از اون،

اما خدارو شکر که سرم و نذاشت روی سینم در واقع اصلا کاری باهام نداشت نگاهی توی آینه به خودم انداختم و دستی به لباس شب آبی رنگم کشیدم و از اتاق بیرون رفتم صدای آهنگ کل خونه ی بابا بزرگ رو پر کرده بود،

همزمان با بیرون اومدن من در یکی از اتاقا باز شد و از شانس خوشگلم چشمم به چشم آرمان افتاد اخمام و در هم کشیدم و بی اعتنا به این پسره ی شوم نحس خواستم به سمت پله ها برم،

که صداش متوقفم کرد: آدم به استادش به سلام نمی‌ده؟ نگاهش کردم و گفتم: اگه استادش نحس باشه نه ازش فرار می‌کنه.

خودش و بهم رسوند مچ دستمو گرفت و گفت: مقصر اتفاقایی که برات افتاد من نبودم خب؟

با حرص دستمو از دستش کشیدم و گفتم: مقصر همش تویی، مقصر صدای دختر عموی پنج سالم رو از وسط پله ها شنیدم: سوگل… آرمان… بیایید بابابزرگ کارتون داره،

نمی‌دونم چرا تنم یخ زد آرمان که متوجه ی حالم شد با خونسردی گفت هر چی که گفتن تو هیچی نگو بسپارش به من حل میشه اوکی؟ با لرز گفتم: میخوان منو بکشن واسه همین گذاشتن امروز بیام دانشگاه،

الانم بابا بزرگ حکم مرگمو صادر می‌کنه روبه روم با فاصله ی کم ایستاد و با لحن آروم و مطمئنی گفت: مگه من مردم؟

چونم لرزید و گفتم: تو بابا بزرگ و نمیشناسی تحت هیچ شرایطی حرفش دو تا نمیشه بعد مهمونی هم منو می‌کشن می‌دونم همشم تقصیر توعه من هنوز کلی آرزو داشتم.

دستشو بالا آورد و اشکام رو پاک کرد به طرز عجیبی آروم شدم خفه شدم و به چهره ی مردونش خیره موندم با اطمینان گفت: نمی ذارم بلایی سرت بیارن قول… باشه؟

سر تکون دادم لبخند محوی زد دستمو گرفت و خواست به سمت پله ها بره که گفتم: دستمو ول کن یه وقت سفت تر دستمو گرفت و بی توجه دنبال خودش کشوند.

سنگینی نگاه همه رو بدون استثنا حس می‌کردم سنگین ترین نگاه هم مال بابا و بابا بزرگ بود به همون سمت رفت و با لحن محکمی گفت:با ما کاری داشتید بابا بزرگ با ابرو اشاره کرد که بشینیم…

طبق خواسته‌ش نشستیم که با اون صدای کلفتش گفت: امشب این مهمونی فقط به مناسبت ورود تو نیست آرمان _آرمان: ابرو بالا انداخت و گفت:پس برای چیه؟

خلاصه کتاب
پس از سالها تحقیق درباره نسخه‌های خطی پزشکی دوران صفوی، دکتر آرمان زند به ایران بازمیگردد، اما یک سنت قدیمی خانوادگی او را مجبور به ازدواج با دانشجوی ارشدش میکند. آیا این سنت ریشه در یک راز چندصدساله دارد؟ 
خرید کتاب
55,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5718
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!