دکتر امید که همیشه با شوخی از ازدواج فرار میکرد، در یک مأموریت روستایی با سلما، دختری شیطون و بازیگوش آشنا میشود. تلاشهای خندهدار او برای جلب توجه سلما و موانع پیش پایش - از پدر عصبانی سلما تا گاوهای روستا که مدام راه را بر او میبندند - ماجرایی خندهدار و عاشقانه میسازد. اما آیا این عشق دیرینه میتواند بر همه موانع غلبه کند؟
امید را همه شناخته بودند. دکتر فوق العاده جذابی که کمتر کسی بود که دلش را در گرو او نسپارد. زمانی که از عشق و ازدواج برایش میگفتند بیحوصله رو برمیگرداند؛ اما فکرش نمیکرد وقتی برای طرح وارد روستایی دور افتاده میشود، با دیدن دو چشم رنگینِ دختری بازیگوش، اینگونه آواره و سرگشته و حیران دریای آن چشمها شود. پا برهنه به سمت دریای چشمهای معشوقش که سنگ ریزه های زمانه مانعش میشد، دوید و زمانیکه فکر میکرد راهی تا به هم رسیدنشان باقی نمانده، گذشتهی پدران و مادرانشان دامنشان را گرفت. رازهایی از گذشته فاش شد و اتفاقاتی افتاد که سلما ناخواسته دل به اجبار داد و...