آن روز جعبههای شیرینی به طرز عجیبی سنگین بودند. وقتی در آن قصر عجیب باز شد، فهمیدم اینجا جای معمولی نیست. آن پلههایی که تا بینهایت ادامه داشتند، آن نورهای عجیب... با ترس گفتم: "سفارشتان را آوردم"، و ناگهان همه چیز تغییر کرد. شاید این شیرینیها معمولی نبودند، و شاید این قصر هم اصلاً برای آدمهای معمولی نبود...