تمام کسایی که سرور رو میشناسن، میدونن که اون برای پول با سیاوش که سی سال از خودش بزرگتر بود ازدواج کرد. اما سرور با وجود زندگی مرفهی که داره، به همسرش خیانت میکنه. بعد از فوت ناگهانی سیاوش و برگشتن پسر خواندهش اتابک، سرور مجبور میشه با کارهایی که کرده روبهرو شه. این وسط رازی وجود داره، رازی که به ما نشون میده هیچکس اونی که تظاهر میکنه نیست.
آزارهای شوهرخواهر او سکوت میکند تا خانوادهاش را حفظ کند، اما وقتی محل زندگیاش را تغییر میدهد، درگیر عشقی یکطرفه میشود که همه چیز را پیچیدهتر میکند. آیا کسی هست که رازش را بشنود؟ یا این راز، مانند خوره، وجودش را خواهد خورد؟