رمان لالایی برای خواب های پریشان pdf

دریا:
صدای خنده هایمان اتاقک دو در دوی چوبی را پرکرده بود. جملاتمان نه سر داشت، نه ته، نه کوچکترین ربطی به موضوع قبلی یا بعدی صحبتمان. در مرز میان جوانی و نوجوانی، با سرهایی پر باد واقعیت زندگی را هیچ شمرده بودیم. مادر خرج من بودم و بیشترین هراس از دیده شدن هم سهم من بود.

سیمین نایلون جلوی در را کمی بالا می زند تا از حجم دود پر شده ی داخل اتاقک کاسته شود، اما با هجوم باد سرد داخل آلاچیق…

رمان لالایی برای خواب های پریشان pdf