- #خشم آریل
(جلد پنجم (آخر)از مجموعه پنج جلدی لامیا)- نویسنده: # (Destiny West) دستینی وست
- ژانر: #عاشقانه #گرگینه_ای #خون_آشامی #بزرگسال #دبیرستانی #ورزشی #قلدری
خلاصه رمان خشم آریل pdf:
ترور جیمز
چقدر امکان داره کسی که عاشقش هستینکسی باشه که وقتی به دنیا اومده حضور داشتین
و حتی خودتون اسمشو انتخاب کردین؟
چند در صد امکان داره گرگینه ای باشینکه عاشق دختر۱۵ساله ی بهترین دوستتون بشین
در حالی که شما همسن پدرشین
و بدنتون انقدر بزرگه که حتی انسان های مرد
با دیدنتون وحشت زده میشن.
چقدر امکان داره عاشق دخترِ زنی بشینکه تمام نوجوونیتون عاشقش بودین؟
من عاشق یه دختر۱۵ ساله شده بودم.
کسی که دختر بهترین دوستمو همینطور دختر کسی بود
که تمام دوران نوجوونیم عاشقش بودم.
و حالا که حقیقت فاش شدهباید با واکنش خانوادش کنار بیام.
و این قراره منو بیشتر از قبل شکنجه بدهچون فیلم بلندم دوباره شروع شده .
ادامه ی خلاصه رمان خشم آریل pdf:
کویینی:
من برای انتقام از یه پسر کثیف توی دبیرستان
بخاطر کار وحشتناکی که با من انجام داده بود،
وارد اون باشگاه شدم و با ترور جیمز آشنا شدم.
در تمام زندگیم کاملا مرده بودم ولی ناگهان با دیدن اون همه چیز تغییر کرد.
و من حتی نمیدونستم چرا این اتفاق های عجیب برای من می افته.
اون عوضی ترین انسانی بود که در زندگیم دیده بودمولی یه چیزی هست که همه در مورد من میدونن.
‘من فقط از مرهای عوضی خوشم میاد!’
و من رازهایی داشتم که باید پنهانشون میکردمو از این بی اطلاع بودم که اون راز های بزرگ تری رو از من پنهان میکنه.
و وقتی راز های ما افشا میشه هیچکس نمیتونه جلوی اتفاقات بعدی روبگیره
قسمتی از متن رمان خشم آریل:
من برای بدترین ها آماده بودم.
بدترین چیز ها را در ذهنم صحنه پردازی کرده بودم.
اینکه پدرم از اینکه سن ترور بیشتر از من است
عصبانی شود.
اینکه رافائل بخاطر رابطه ام با یک مرد(مخصوصا
بودن با یک انسان) خشمگین شود.
اینکه مادرم اجازه ی ادامه ی رابطه ام را با ترور ندهد
اینکه لنس بدون اینکه از ملکه اش یا من بپرسد
دزدکی برود و به ترور آسیب برساند(درواقع او را
بکشد).
به هر کوفتی فکر کرده بودم.
ولی این؟
لعنت.
لعنـت
لعنــــت.
این باید یک کابوس مسخره باشد.
دانلود رایگان رمان خشم آریل pdf
ترور…ترورجیمز…عیسی مسیح!
چرا هیچکس هیچ وقت اسمش را به من نگفت؟
نگاهی که روی صورتش بود مرا وحشت زده کرد
درواقع وقتی برادرم را در آغوش گرفت،در حالی که
بدن برادرم منقبض شده بود، حالت صورت ترور
وحشتناک شد.
برادرم میدانست و ترور میدانست که برادرم میداند.
کامرون با شیطنت گفت.
“و بالاخره تروری که انقدر منتظرش بودی!”
همانطور که چشمانم رویش بود(درواقع نمیتوانستم
چشمانم را از او بگیرم) بی اراده نالیدم.
“مگه اسمش فرانکشتاین نبود؟“
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: