اسم رمان : جا مانده
نویسنده : مریم بوذری
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 2980
افرا محتشم بخاطر بدهی به زندان میفته
با کمک دوستش مهشید بدهی افرا داده میشه
اون از طرف کی آراد رئیس خوشتیپ شرکت ساختمان سازی ….
افرا به تهران میاد تا ت شرکت کار کنه و بدهی رو پرداخت کنه
خلاصه رمان :
صدای بوق سوم بود و خداخدا می کردم که گوشی رو
برداره …تنها کسی بود که می تونست بهم کمک کنه
و من روی دوستی و مهربونی ذاتی ای که داشت
حساب باز کرده بودم…
صدای الو گفتنش چون نسیم خنکی وجود ملتهبم رو
درنوردید..
_سلام عزیزم
_سلام فادا…کجایی تو دختر ؟…چرا تلفنت رو جواب
نمیدی …نه تو نه بابات ..دلم هزار راه رفت …دیگه
می خواستم بیام یزد دنبالت …گفتم حتما پروژه گرفتی
یه شهر دیگه و سرت شلوغه…
اشک تو چشمم نیشتر می زد و بغض قلنبه شده تو
گلوم راه درست نفس کشیدن رو ازم می گرفت…
مثل همیشه یکریز حرف می زد و اجازه ی صحبت
نمی داد…
_مهشیدجان…گوش کن
انگار از لحن نزارم جا خورد…
_چی شده فادا
_یه دقیقه گوش بده بزار من حرفم تموم بشه …به
کمکت احتیاج دارم
نفسم آه مانند بیرون آمد:
_قلی زاده سرم کاله گذاشته و فراریه منم به خاطر
چک برگشتی تو زندانم…
هین ناباورش بغضم رو بیشتر کرد ولی سعی کردم تا
وقتم تموم نشده حرفم رو تموم کنم
_ببین … فعال”منو بیخیال …. بابام بیمارستانه …کلیه
اش دوباره سرناسازگاری گذاشته و ممکنه کارش به
دیالیز بکشه …کسی نیست ازش مراقبت کنه…
بغضم رو قورت دادم..
عاجز بودم و این عجز به خوبی تو حالتم مشخص
بود
_تورو خدا بی ا یزد… بابامو ببر تهران و درمانش کن
…خونه اش رو بفروشید و خرج بیماریش کنید …داره
می میره
صدای ناباور مهشید ، خون به دلم می کرد:
_چی می گی فادا؟
_مهشید خواهش می کنم بیا …فقط بیا …بیا خودت
رو به بابام برسون … یه شماره تلفن بهت میدم اومد ی
یزد باهاش تماس بگیر …شماره ی دوست بابامه
…اون کنارشه و می تونه کمکت کنه…