- رمان : #زمرد های اشکی
- نویسنده: #ناشناس_بی_احساس (#دلارام_م)
- ژانر: #عاشقانه #صحنه_دار #بزرگسال
خلاصه رمان زمرد های اشکی:
دوستانی که رمان عشق دیرینه خوندن فاطمه رو یادتونه ،،حسام پولدار و مغرور و آقازاده دانشگاه هنوز دست از سر این دختر مذهبی برنداشته ولی باید دید آیا موفق میشه قلب فاطمه رو بدست بیاره ……
قسمتی از متن رمان زمرد های اشکی:
به نام خدا
فصل اول:روی تخت به پهلو دراز کشیدم.
دستامو پشت کمرم با کراواتش بسته.
پاهامم همینطور.
خودشم کلافه توی اتاق بزرگش داره چپ، راست قدم رو میره.
اینقدر گریه کردم
و سرش جیغ و داد کردم گلوم گرفته
و دیگه اشکی برای ریختن ندارم.
فقط دارم نگاهش می کنم ببینم تصمیمش چیه!
تقه محکمی به در خورد
و صدای مردی جاافتاده ای اومد:- حسام…
این درو باز کن ببینم چه خاکی به سرمون کردی.
حسام رسماً گرخیده بود.
پشت در ایستاد و با صدایی که سعی می کرد محکم باشه گفت:
– دوستش دارم آقا جون.
رمان زمرد های اشکی pdf
لگدی به در خورد:
-تو غلط کردی! دختره دوستت نداره.
باباش هر بار سنگ رو یخمون کرده اون وقت تو دزدیدیش.
حسام برگشت و به من نگاه کرد:
-من ازش دست نمیکشم.
همیشه هرچی شما گفتین، گفتم چشم.
اما این یکی نه آقاجون… فاطمه باید زن
من بشه.
مرده محکم به در کوبید و عربده زد:
-این درو باز کن حسام.
چه بلایی سر دختر مردم اوردی صداش در نمیاد.
حسام پسره ی خیره سر با توام.
رعنا برو کلیدای زاپاسو بیار.
با صدایی گرفته گفتم:
-کمک!!…
رمان زمرد های اشکین
حسام چشماش گرد شد و سریع اومد سمتم.
وحشت زده جیغ زدم که اومد روی تخت، اما بهم دست نزد،
اما نزدیک بهم با التماس گفت:
-هیس هیس… تو رو خدا… فاطمه خواهش می کنم.
-کمک…!! دستامو بسته…! کمک !!…
لگد محکمتری به در خورد و صدای عصبی مرد:
-حسام بیا درو باز کن.
حسام با التماس و صدای آرومی گفت:
-فاطمه… خواهش می کنم… دنیا رو به پات میریزم…
به سختی خودمو عقب کشیدم تا فاصله بگیرم ازش. با گریه گفتم:
-نمیخوام… ولم کن.
رمان زمرد های اشکی برای اندروید
این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه: