وب رمان
دانلود رمان حس ماندگار pdf |اثر ناشناس
  • نام: حس ماندگار
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: ناشناس
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 1657

دانلود رمان حس ماندگار pdf |اثر ناشناس

 

اسم رمان : حس ماندگار

نویسنده : ناشناس

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحات : 1657

من ترنمم دختری که به اجبار به عقدشوهرخواهرم در اومدم
زمانی که خواهر دو قلوم فوت شد دخترش به دلیل هم سان هم شکل بودن من به خواهرم به من دل بست  و منو مادر خودش تلقی کرد.
پدرم منو مجبور کرد که به عقد مهرداد دربیام .
مهردادی که‌تا تبسم بود من خواهرش بودم اما بعد از مرگ تبسم ازمن تمکین می خواست و به من نزدیک میشد به عنوان اینکه من تبسمم نه ترنم…
من دختری بودم که به جرم‌ هم شکل بودن با خواهر دوقلوم مجبور به‌ مادر شدن‌ و عقد اجباری با شوهر خواهرم میشم.

خلاصه رمان :

مامان تند تند بچه رو تکون داد..
نگاهی بهم انداخت..
چشم هاش اشکی و پر از التماس بود.
یک هفته از مرگ تبسم گذشته بود
تو این یه هفته تنها کسی که خون دل خورد من بودم.
-بیا بگیرش ترنم ببین داره گریه میکنه..
یادگار خواهرته .
جگر گوشه اشه چطور می تونی بی تفاوت باشی هان!؟؟
اشک سمجی از چشمم پایین افتاد
قلب خودمم درد می کرد
درد می کرد که خواهر دو قلوم که بیست و دوسال باهاش زندگی کردم رفته
بود.
اما گرفتن این بچه اشتباه بود.
می خواستن به جرم هم شکل بودن منو مادر این بچه کنن..
این بچه مادر میخواست و همه از من میخواستن که مادرش بشم چرا!؟؟
چون من هم شکل وهم سان تبسم بودم.
با دست اشکم رو پاک کردمو گفتم :
-نه مامان..
من مادر این بچه نیستم
مادرش تبسمه من ترنم..
ستاس دست هاش رو باز کرده بود و فقط می خواست بیاد پیش من..
-مامان مامان..
لعنتی نگو مامان من خاله ام نه مامان
از وقتی منو دیده بود مامان مامان میزد
بچه ی دوساله چی می فهمید!!؟
-بیا ترنم بگیرش فقط تو بغل تواروم میشه..
اخ خدا چرا اینطور شد!!!
چرا اون تصادف لعنتی خواهرم رو ازم گرفت!!؟
چرا چرا چرا..
به چه دلیل!!؟
چهره ی تبسم جلو چشم هام نقش بست
التماس تو چشم هاش بود..
ازم خواهش می کرد که بچش رو بگیرم..
سرم رو توی دست هام فشار دادم و چشم هام رو بستم
نه من مادر این بچه نیستمنه نه نه…
من ترنمم نه تبسم..
ترنمم مامان..
ترنم خاله ی این بچه ام نه مادرش
مامان اشکش روون شد..
-اره تو خالشی اما این بچه چه می فهمه فکر میکنه مادرشی
یک هفته مادرش رو ندیده رحم کن بهش فقط با تو ارومه…
سرم رو بلند کردم چهره ی تبسم هنوز از جلو چشمم محو نشده بود
درست کنار صورت ستایش نقش بسته بود
التماس و ناراحتی توی چشم هاش موج می زد..
قدم جلو گذاشتم با بغض رفتم جلو..
عقل میگفت نرو این ماجرا دردسر میشه اما قلبم نتونست تحمل کنه..
دست هام رو باز کردم ستایش خودش زو انداخت توی بغلم
دست هاش رو دور گردنم حلقه کرد..
دستی روی سرش کشیدم..
-مامان مامان..
اشکم با هر کلمه مامانی که از دهنش در بیرون می رفت بیشتر میشد..
نگو مامان نگو من خالتم
لبم رو گاز گرفتم
گریه ی ستایش کم کم قطع شد منم راه رفتم تا اینکه خواب بره..
طول عرض اتاق رو رفتمو اومدم تا اینکه به خواب رفت..
مامان اومد جلو..
دست هاش رو اورد جلو و گفت :
-خواب رفت بدش من بخوابونمش..
خودم رو عقب کشیدم وگفتم :
منو ببینه کنارشم ممکنه دوباره خواب برههمین جا می خوابونمش خوابش سبکه زود بیدار میشه
مامان دستش رو عقب کشید
نفسش رو بیرون داد
سمت تختم رفتم ستایش رو روی تخت خوابوندم و روش رو پوشیدم
برگشتم دیدم مامان همینطور بهم زل زده
اشک هام رو با کف دستم پاک کردمو لب زدم :
-مامان خواهش میکنم حرفی که توی چشم هات خوندم به زبون نیار
من نمی تونم..
نمیشه..
مهرداد مثل برادرمه چهار ساله که بهش میگم داداشی تو و بابا چطور از من
میخواین زنش شم..
این غیر ممکن ترین کاریه که میشه کرد
مامان لبش روگاز گرفت و اشک هاش دونه دونه روی صورتش روون شد..

خلاصه کتاب
من ترنمم دختری که به اجبار به عقدشوهرخواهرم در اومدمزمانی که خواهر دو قلوم فوت شد دخترش به دلیل هم سان هم شکل بودن من به خواهرم به من دل بست  و منو مادر خودش تلقی کرد.پدرم منو مجبور کرد که به عقد مهرداد دربیام .مهردادی که‌تا تبسم بود من خواهرش بودم اما بعد از مرگ تبسم ازمن تمکین می خواست و به من نزدیک میشد به عنوان اینکه من تبسمم نه ترنم...من دختری بودم که به جرم‌ هم شکل بودن با خواهر دوقلوم مجبور به‌ مادر شدن‌ و عقد اجباری با شوهر خواهرم میشم.
خرید کتاب
50,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6378
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!