دانلود رمان اندو (جلد دوم کلوب موتورسواری دود سیاه نسخه اصلی) pdf |اثر Meg Jackson
اسم رمان : اندو
نویسنده : Meg Jackson
ژانر : عاشقانه، خارجی
تعداد صفحات : ۳۰۵
اِندو، با آن چهرهٔ شیطانی و نگاه نافذش، همیشه بهترین انتخاب کلوپ “دود سیاه” برای مأموریتهای حساس بود. وقتی مسئولیت اسکورت یک زن زیبا در موقعیتی مرگزیر را به او سپردند، تصور میکرد این هم مثل بقیهٔ کارهاست. اما وقتی چشمان آن زن را دید، دنیا برایش از حرکت ایستاد – او همان کسی بود که پنج سال پیش، بدون حتی یک خداحافظی، قلبش را رها کرده و رفته بود…
خلاصه رمان :
“اون واقعا داره رو این پافشاری میکنه اندو رفیق قدیمی” تایگر بصورت نامفهومی حرف زد یکی از دستاش روی نوشیدنی اش بود و دیگری در حال تکان دادن بال مرغ سسی در هوا بود انگار عصای جادویی هری پاتر رو بدست گرفته و سعی می.کرد نگاه عاقلانه اش رو تقلید کند.
اوه هاه” گفتم به قفسه ی پر شده ی پشتم تکیه دادم با ملایم ترین حالت ممکن از انزجار روی صورتم به تایگر نگاه کردم وقتی بال مرغ رو به دهنش برد و تیکه ی نیمه بزرگی از گوشت سفید رو جوید؛
لبهاش از سس تندی کثیف شده بودن دستمالهای کناری دست نخورده بودن به اطراف بار نگاهی انداختم بخاطر کم بودن تعداد مشتری ها ممنون بودم.
امشب شب استراحت هانی بود و شب نمایش اندو بود تا اینکه اونشب دخترا برای پیشخدمتی به بار اومدن و شروع به تمیز کردن میزها کردن و تمام چیزی که میتونستم تحمل کنم دیدن افراط گری تایگر در نوشیدنی و کثیف کردن صورتش با سس بوفالو در حالیکه داره از آخرین بی عدالتی ای که از طرف زنش در حقش شده گریه زاری میکنه برخلافهانی و دخترها من از اون نوع مردهای صبور نیستم.
حداقل نه وقتی پای صحبت از محاکمه و تحملهای قلب مردای دیگه ای وسط بیاد تا جاییکه من میدونم هر گله ای که بخوان در مورد کارای دوست دختراشون بکنن در واقع اشتباه مرد است چون بخاطر اینکه از همون اولش محدود بودن.
به نظر من خیلی بهتره اگه به دختری اجازه بدی اطرافت پرسه بزنه تا زمانیکه شروع کنه به مغرور و افاده بازی در آوردن بعدش بهش بگو که راهش رو بگیره و بره به تجربه ی من اون مغرور بازیا بعد از سه ماه از شروع رابطه آغاز میشن،
همون لحظه که گذاشتی لوس بازی در بیاره باید رابطه رو تمومش کنی و گرنه مثل تایگر محکوم به فنا میشی.
“من… هی … فقط نمیفهم؟ چرا… هیچ… اون فکر میکنه که اونه…. هیچ … اون نمیدونه میدونی مرد؟ تو میدونی؟
“میدونم تایگر تو شرط بسته بودی میدونم” گفتم و روی پاشنه ی پام از جا بلند شدم و دستمال بلا استفاده ای رو چنگ زدم شروع کردم به تمیز کردن پیشخوان بار بصورت منظم اما بیهدف فقط نیاز داشتم دستام رو مشغول کاری کنم.
راستش هیچ ایده ای نداشتم که تایگر داره از چه موضوعی گله میکنه با حالت از هم فرو ریخته ای به اینجا اومد…