وب رمان
دانلود رمان 1411 pdf |اثر گیسو خزان
  • نام: 1411
  • ژانر: عاشقانه، مافیایی، معمایی
  • نویسنده: گیسو خزان
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 6284

دانلود رمان 1411 pdf |اثر گیسو خزا

 

اسم رمان : 1411

نویسنده : گیسو خزان

ژانر : عاشقانه، مافیایی، معمایی

تعداد صفحات : 6284

“انگیزه من مادیات نیست! برای عدالت می‌جنگم، برای رسوا کردن سیستم فاسدی که به شما قدرت می‌دهد. شما که با سوءاستفاده از نفوذ خانوادگی هر ظلمی ممکن می‌کنید… من به این مبارزه اعتیاد پیدا کردهام. افشای حقیقت درباره شما قدرتمندان فاسد، تنها آرامش من است. حتی اگر پایانش مرگ به دست شما باشد!”

خلاصه رمان :

نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره یکی از همون ون های مشکی که دفعه قبل من و با فضاحت توش انداختن جلوی پام نگه داشت و من همین که چشمم به عدد «هفتاد و هشت روی بدنه ماشین افتاد.

خواستم مثل دفعه قبل برم عقب سوار شم که راننده پیاده شد در و جلو رو باز کرد و با سر اشاره کرد سوار شم چمدونامم گذاشت عقب منم از خدا خواسته جلو نشستم تا بتونم با دقت به مسیرم نگاه کنم.

دفعه قبل هم هوا تاریک بود و هم استرس شدیدی که بعد بیرون زدن از این عمارت هنوز باهام بود نمی‌ذاشت زیاد حواسم به دور و بر مسیر ورودیم باشه ولی حالا باید همه جا رو بررسی می کردم.

مطمئناً در آینده به هر چیزی که تو حافظه بصریم ثبت کرده بودم. احتیاج پیدا می کردم‌ماشین و جلوی به دروازه بزرگ نگه داشت،

با وسیله کوچیک توی دستش که شبیه بی سیم بود به کسی که صداش و می شنید گفت: سه.. پنجاه و پنج بیست و سه.. پنجاه و شش.

به دقیقه نکشید که دروازه باز شد و من هنگ کرده اصلا نفهمیدم با اون اعدادی که به زبون آورد به طرف مقابلش چی فهموند که پشت سرش یارو در و باز کرد.

انگار سر در آوردن از کار اینا و روش رمزی حرف زدنشون خیلی بیشتر از چیزی که فکرمی کردم زمان می برد و به همین راحتیا نبود!

از دروازه که رد شد مسیر دو قسمت می شد. یکی مستقیم و یکی سرپایینی حدس این که مسیر سرپایینی به سمت اون لابراتورا میره،

سخت نبود و من از ته دل امیدوار بودم که یه روزی پام به اون جا هم باز بشه و بتونم با خیال راحت و از فاصله نزدیک تو کارشون سرک بکشم.

ماشین که جلوی عمارت متوقف شد قبل از اشاره یارو خودم پیاده شدم و خواستم چمدونامم در بیارم که خودش سریع اومد و آوردشون پایین،

اول فکر کردم جنتلمن بازی درآورد که مثلاً من به خاطر سنگینی بلندشون نکنم ولی همین که خواستم دستام و پیش ببرم تا بکشمشون سمت خودم دستش دستش و جلوم نگه داشت و اجازه نداد.

بعد بلافاصله از تو جیبش به وسیله بیرون آورد و دکمه اش و روشن کرد و بعد از این که یه چیزایی رو روی صفحه اش تنظیم کرد باهاش مشغول بررسی چمدونام شد.

وسیله رو با یه فاصله چند سانتی دور تا دور چمدونم می چرخوند اونم هر چند ثانیه یه بار بوق می زد.

این و توی فیلما دیده بودم احتمالاً اگه به مورد مشکوکی برمی‌خوردن بوق ممتد ازش پخش می شد که خدا رو شکر جفت چمدونم از بازرسی سربلند بیرون اومد.

خلاصه کتاب
"انگیزه من مادیات نیست! برای عدالت میجنگم، برای رسوا کردن سیستم فاسدی که به شما قدرت میدهد. شما که با سوءاستفاده از نفوذ خانوادگی هر ظلمی ممکن میکنید... من به این مبارزه اعتیاد پیدا کردهام. افشای حقیقت درباره شما قدرتمندان فاسد، تنها آرامش من است. حتی اگر پایانش مرگ به دست شما باشد!"
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5708
لینک کوتاه:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!