اسم رمان : از پیله تا پرنا
نویسنده : سپیده علیزاده
ژانر : عاشقانه
تعداد صفحات : 1598
چه بسیار پیلههایی که هرگز پروانه نمیشوند… برخی، عمداً خود را به غلیانِ آب میسپارند تا به «پرنا» تبدیل گردند – ابریشمی ناب و ماندگار. شاید حقیقتِ دگرگونی، نه در پرواز، که در تابآوردنِ حرارتِ وجود است.
خلاصه رمان :
وقتی بیدار شدم برای چند لحظه زمان و مکان فراموشم شده بود. با نگاهی به اطراف خیلی زود متوجه موقعیت جدیدم شدم حس عجیبی داشتم.
از اینکه بالاخره توانسته بودم در جهت تحقق اهدافم گامی جدی برداشته و به این نقطه برسم،
سراپا شور و هیجان بودم ولی از آنجا که همیشه اولینها و ناشناخته ها پر از ترس و ابهام بوده برای من هم زندگی جدیدی که اینجا پیش رو داشتم پر بود از هراس و آشوب به هر حال چاره ای جز مثبت اندیشی نداشتم.
به آشپزخانه رفتم اول چای ساز را آب کشیدم چون یک لایه ی نازک خاک رویش نشسته بود بعد پر از آبش کردم تا یک نسکافه فوری درست کنم.
دفترچه یادداشت مخصوص انجام کارهای روزانه ام را روی جزیره ی آشپزخانه گذاشته و روی یکی از صندلی های این کنارش نشستم و سعی کردم لیست کارهایم را برحسب اولویت بنویسم،
این عادت از زمان دبیرستان همراهم بود، آشفته بازار ذهنم را سامان میداد و باعث می شد تا کارهایم سریع تر پیش برود.
طبق اولین کار لیست باید فکری به حال قاروقور شکمم می کردم آدم گرسنه که نمیتوانست به آینده خوشبین باشد.
در حال حاضر فقط کنسرو لوبیا به عنوان بهترین و سریع ترین گزینه ی ممکن در دسترسم بود.
با وعده و وعید اعتراض معده ام را ساکت کردم به او قول دادم در طی روزهای آتی این کم کاری را با انواع غذاهای غذاهای سنتی مدرن شرقی و غربی جبران کنم.
بعد از غذا سراغ چمدانها رفتم همین که زیپ را باز کردم از دیدن برگه ای که روی وسایلم قرار گرفته بود،
تعجب کردم رویش به آلمانی نوشته بود تمام اشیایی که برای پرواز خطر داشته را برداشته اند از اینکه بی اجازه و وقتی خودم حضور نداشتم وسایل شخصی ام را بازرسی کرده بودند دچار حس ناخوشایندی شدم.
البته به جز اسپری خوش بو کننده ی بدن و قرص مسکن کدئین دار چیز دیگری از وسایلم کسر نشده بود به هر حال اتفاقی بود که افتاده بود و با ناراحتی من چیزی تغییر نمیکرد.
رفتم سراغ چمدان کوچک تر که در طول سفر، دم دست خودم بود و آن را به قسمت باربری هواپیما نسپرده بودم، مادر این یکی را پر از مواد خوراکی کرده بود.