وب رمان
دانلود رمان پسر بسیجی دختر قرتی ( 1 جلد کامل ) | برای اندروید ،آیفون،pdf

توضیحات

دانلود رمان پسر بسیجی دختر قرتی ( ۱ جلد کامل ) | برای اندروید ،آیفون،pdf

 

 

  • رمان : #پسر بسیجی دختر قرتی
  • ژانر : #عاشقانه #مذهبی #درخواستی #ممنوعه #کمیاب #نایاب
  • نویسنده : #آذر دالوند

خلاصه رمان پسر بسیجی دختر قرتی:

امیر علی پسری کاملا مذهبی و پایبند به تمام عقاید مذهبی
دریا دختری آزاد و رها از هر قید و بند مذهبی
این دو در دانشگاه رو به روی هم قرار میگیرند دریا که از پسرهای بسیجی متفر است شروع میکند به اذیت کردن امیر علی و تصمیم می گیرد  به همه ثابت کند امیر علی با بقیه پسرها فرقی ندارد در این بین دریا عاشق امیر علی میشود که عشق او توسط امیر به شدت پس زده می شود ….
و اما بعد از چند سال این دو همکار میشوند و برای مدتی به عقد موقت هم در می آیند…..

 

قسمتی از رمان پسر بسیجی دختر قرتی به قلم آذر دالوند:

 

 

بعد از یه استراحت حسابی و کلی فکر کردن

انرژی تازه ای پیدا کردم ته دلم امیدی بود

که نمیدونم از کجا بود ولی امید داشتم

امیرعلی عشقم رو بپذیره
بعد از چند روز فکر کردن

و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم

هم تسبیح رو بهش پس بدم هم حرف دلم رو بزنم

با استرس سمت اتاقش رفتم

عرق سردی روی بدنم نشسته بود

قلبم توی دهنم می کوبید

تا جلوی اتاق چند بار از کارم پشیمون شدم

ولی با این فکر که این آخرین فرصته خودم

رو آروم می کردم

 

  • رمان پسر بسیجی دختر قرتی امیر علی و دریا

 

با صدای امیر علی که می گفت:
-بفرمایید داخل
داخل شدم:
-سلام…
با مکثی جوابم رو داد:
-سلام بفرمائید؟
-راستش می خواستم اگه میشه

چند لحظه وقتتون رو بگیرم آخه کار مهمی دارم

-بله فرمایید در خدمتم
انگار از دفعه های قبل خیلی آرومتر شده بود

چون دیگه بیرونم نکرد

با استرس تسبیح توی دستم رو فشردم

و سمت در رفتم

در رو بستم با اینکه تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت

 

  • دانلود رمان پسر بسیجی دختر قرتی pdf

 

روی صندلی نزدیک میزش نشستم

استرسم بیشتر شده بود و نمی تونستم حرفی بزنم

چند دقیقه که گذشت با صداش به خودم اومدم:

-خانم مجد مشکلی پیش اومده حالتون خوبه؟

-بله…بله راستش نمیدونم چطور بگم یعنی…

-راحت باشید اگه کمکی از دستم ساخته باشه دریغ نمیکنم

– کمک که یعنی….

کلافه پوفی کشیدم

و چشمام رو بستم با خودم گفتم

-چه مرگته دریا؟

یادت رفت این آخرین فرصته جون بکن دیگه

  • رمان پسر بسیجی دختر قرتی پی دی اف

 

با همون چشمای بسته گفتم :
-من دوستت دارم
نفس راحتی کشیدم

و چشمام رو باز کردم چشماش از تعجب اندازه توپی باز شده بود

از شرم لبم رو گزیدم

خیلی بد گفتم ولی چه میشه کرد ؟دیگه گفته بودم

با صداش به خودم خومدم:

-نفهمیدم منظورتون چیه؟

-خوب…خوب… یعنی من …

مدتیه یعنی چند وقته فکر می کنم به شما ….

علاقه دارم

یعنی چون داشتید می رفتید

مجبور شدم بگم یعنی من….

-بسه ..بسه خواهش میکنم معلومه چی دارید میگید؟

-آره خوب من …

 

 

 

این رمان ها را اگه نخوندی وب رمان بهت پیشنهاد میکنه:

 

    https://webroman.ir/?p=4408
    لینک کوتاه:
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!