زندگی کردم با این سختی سختی نگویم این غم است غم از دست دادن روحم،جانم این زندگی نیست رگبار غم است
داستانی زییا که داستان زندگیت یک دختر درد کشیده و فقیر را به تصویر میکشد. داستان دختری که بخاطر پانصد هزار تومان فروخته میشود. فروخته میشود به یک مرد سن و سال دار. این مرد چهار پسر دارد و در این بین، دو نفر از پسرهای این آقا، عاشق دخترک قصهی ما میشوند. یکی با خشم، عصبانیت و شکنجه دادن دخترک عشق خود را نشان میدهد ولی پسر بعدی با عشق و محبت. کدام یک پیروز میشود؟ کدام یک قوی تر است؟ عشق پیروز میشد یا قدرت؟ دخترک قصه کدام را انتخاب میکند؟