وب رمان
دانلود رمان شاید pdf |اثر لیلی
  • نام: شاید
  • ژانر: اجتماعی
  • نویسنده: لیلی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 3736

دانلود رمان شاید pdf |اثر لیلی

 

اسم رمان : شاید

نویسنده : لیلی

ژانر : اجتماعی

تعداد صفحات : 3736

دست‎هایم را دور زانوهایم گره کرده و چانه‎ام را روی دست‎هایم گذاشته و زل زده بودم به ناخنِ شستِ پاهایم و سعی می‎کردم حواسم را به بی‎رنگ‌ورویی‌شان که فریده همیشه به رویم می‎آورد پرت کنم. مامان اشک می‎ریخت و من بغض کرده بودم…

خلاصه رمان :

دست هایم را دور زانوهایم گره کرده و چانه ام را روی دست هایم گذاشته و زل زده بودم به ناخن شست پاهایم و سعی میکردم حواسم را به بیرنگوروییشان که فریده همیشه به رویم میآورد پرت کنم. مامان اشک میریخت و من بغض کرده بودم. خیلی تحمل کرده بود که آبروداری کند و بغضش به اشک منتهی نشود. نشده بود… شده بود، ولی بعد از رفتن مهمان ناخوانده اش؛ مهمان خوانده ای که با منظوری ناخوانده آمده بود گلویم از بغض فشرده میشد. ناخنهای لاک نزده و تک و توک شیشههای لاک خشک شده ی این سالها که سعی میکردم به زور توی ذهنم قطارشان کنم کارساز .نبودند نگاهم یک متر آن طرفتر از ناخنها، روی جلد با پس زمینه ی زرد جلد هفتم شمال وجنوب لغزید بهشت و جهنم… تکه کاغذی صفحات پایانی اش را نشانه گذاشته بود.

پیش خودم مسابقه گذاشته بودم که تا پیش از اعلان نتایج تمامش کنم تمام میشد امروز این صفحاتِ باقی مانده به عادتِ مالوف از عزیز به من رسیده، بلافاصله به ذهنم آمد ان شاالله قرار بود قبل از شب تمام شود. میخواستم وقت تاریک شدن هوا، با فراغ بال بروم توی حیاط .بچرخم امشب آخرین روز قبل از مشخص شدنِ همه چیز بود. صبح فردا که میرسید، با خودش خبرهای آینده ام را می.آورد آینده ای که حالا به شدت مجهول به نظر میرسید مهمان مامان و اتفاقات و حرفهای عصر مانع دراز کشیدنم روی فرش توی ایوان و کتاب خواندن توی آخرین روزهای فراغت و شهریورم شده بود مانع طبق قرار تمام شدن کتاب با فراغ بال چرخیدنم توی حیاط ذهن منظم و خطکشی شده ام، عادت به جابه جا کردن مرزها قانون شکنی نداشت جسارت نداشت. حتا اگر قانون،

قانون خودساختهای تا این اندازه بیاهمیت بود. نگاهم دوباره برگشت روی عبارت «بهشت و جهنم». دلهره ی خفیفی توی دلم پیچید دلهره ی مواجهه با ناشناخته ها و نامنتظره هایی که پیش رویم بودند. حواس پرتیام، پرت شد تمام تلاش مامان برای آهسته حرف زدن، بی فایده بود مثلِ تمام تلاش من برای پرت کردن حواس و .بغضم نگاهم بالا رفت و توی کتابخانه ی کوچک قدیمی سیما که شش سالی بود مالِ من شده بود و هنوز حتا با نبودن صاحبش، نام او را به خود داشت روی چهار جلد زرکوب جانشیفته ی او ماند. سه سال پیش وقتی میخواندمش، وقتی به صفحات پر از اشک و اندوه و حسرتِ مرگِ مارک آنت ریوی پر رسیده بودم سرشار از اشک و بغض فکر کرده بودم که فقدانی تلخ تر از این را هم میتوان نوشت؟

اندوهی که برای روزهای متوالی ماندگار بود؛ برای مادر میانسالی که از اوج جوانیاش با او در بین خطوط و صفحاتِ کتاب زندگی کرده بودم تا وقتی که همه ی آنچه را که از زندگی داشت، همهی آنچه که مسیر امید و زندگی اش را تغییر داده بود، سهم و «ثمره»ی زندگی اش را از دست داده بود. فقدانی تمام نشدنی و حسرتی تلخ. فکرهای کاغذی چهارده سالگی… فقط چند ماه طول کشیده بود تا توی زندگی واقعی بدون خط و صفحه و بدون امکان بستن کتاب «تمام کردنش و بیرون آمدن و رهایی، لحظه و لحظه و با تمام وجودم فقدان ناتمامی را لمس کردم. فقدان فرزند را برای مادری که مهمترین و عزیزترین آدم زندگی ام بود ذره ذره درک کردم کلمات چقدر ناتوان بودند از بیانش… ادبیات چقدر کم بود برای بیان این داغ و این تلخی و اندوه.

– … میخوام سارا درس بخونه نمیخوام به این چیزا فکر کنه تا روزی که خودش بخواد و… بغض و اشکش باز غلیان :کرد حسرتِ سیما… برای همه ی عمرم بس بود… نمیخوام… نمیخوام سارا هم… خاله بعد از سخنرانی اش در مورد فکر کردن به فرصت ها و همین طور فکر نکرده و چشم بسته رد نکردنشان، حالا انگار پشیمان سعی میکرد آرامش کند چرا خودت رو آزار میدی؟! با خودت داری چکار میکنی؟ همه حسرتِ زندگی سیما رو میخوردن همه حسرتِ دامادی مثل سیاوش رو میخوردن ادب و احترام بینشون مثال بود. خانواده ش هم خدا میدونه چقدر خوب بودن و هستن. چرا خودت رو اذیت میکنی؟ قسمت نبود سیما بمونه… بغض خاله هم .شکست سیما برای او هم کمتر از فریبا نبود. مصیبت او را هم بی نصیب نگذاشته بود. بی رحمی قسمتی را که گفته بود، حس کرد و ادامه نداد.

خلاصه کتاب
دست‎هایم را دور زانوهایم گره کرده و چانه‎ام را روی دست‎هایم گذاشته و زل زده بودم به ناخنِ شستِ پاهایم و سعی می‎کردم حواسم را به بی‎رنگ‌ورویی‌شان که فریده همیشه به رویم می‎آورد پرت کنم. مامان اشک می‎ریخت و من بغض کرده بودم...
خرید کتاب
50,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6468
لینک کوتاه:
برچسب ها
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!