وب رمان
دانلود رمان غریبه ای آشناتر از همه pdf |اثر مریم محرمی
  • نام: غریبه ای آشناتر از همه
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: مریم محرمی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 477

دانلود رمان غریبه ای آشناتر از همه pdf |اثر مریم محرمی

 

اسم رمان : غریبه ای آشناتر از همه

نویسنده : مریم محرمی

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تعداد صفحات : 477

اکنون مادری هستم با دو فرزند، نتیجه‌ی یک زندگی تحمیلی، اما سراسر تجربه. روزگاری دختری پرشور و پر از هیجان عشق و زندگی بودم که برای به دست آوردن لذت زندگی با پسر راننده مینی‌بوس چشم‌آبی کل ابیات فروغ را با جان و دل بوییدم و به خاطر سپردم، اما نشد آنچه که باید می‌شد و سرنوشت طور دیگری او را در مسیر زندگی‌ام قرار داد …

خلاصه رمان :

چشمانم بر روی کلمات میخکوب مانده بود. دنیای زیبای عاشقی!! گمان کنم وارد این دنیای دیوانه شدم. بی‌اختیار محبت کلماتش در تمامی ذرات وجودم ریشه دوانید و این پایان نامه با شعر زیبایی از فروغ که من هم عاشق شعر‌هایش بودم. شاید این دومین تفاهم بینمان بود. اولینش گمان می‌کردم شرایط زندگیمان بود، کودکی و جوانی همراه با کار و سختی. حسم چه بود؟! یعنی به این آسانی می‌توان عاشق شد؟ با یک نگاه و چند کلمه نوشتار! شاید راحت‌تر از آن اما هر چه بود، زیبا و خاص به نظر می‌رسید. ناگهان در آشپزخانه باز شده و با کمر من برخورد کرد. آخی کشیدم و شتاب زده نامه را در جیب مانتویم فرو کردم. چهره‌ی متعجب مهران با ابروهایی تو هم از

فکر و خیال به صورتم نزدیک شد. -چیکار می‌کنی اینجا؟! -هیچی. -در رو چرا بستی؟! -هیچی. با تردید بیشتر صورتم را بالا و پایین کرد و گفت: همه‌ش که هیچی شد. مهناز یه مدتیه مشکوک شدی تو یه حال و هوای دیگه‌ای حواسم بهت هست‌ها. از ترس رسوا شدن سریع سرم را پایین انداخته و همانطور که به آرامی از کنارش رد می‌شدم گفتم: برو بابا! خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه. باز الکی گیر دادی. صدایش هنوز می‌آمد: نمی‌دونم، ولی مشکوکی نکنه عاشق شدی؟ هان!! به ضرب ایستادم. به جمله‌ی آخرش فکر کردم بیشتر وقت‌ها که تمرکز حواس نداشتم و او به سرعت می‌فهمید، این تیکه را به من می‌پراند. یه جورهایی تیکه کلام مهران بود، اما این بار بدجوری بهم چسبید.

مانند یک تخیلی که به واقعیت رسیده بود. اما برخورد مهران و پدرم با این قضیه چه بود؟ اگر مهران می‌فهمید چه عکس العملی نشان می‌داد. آیا غیرتی شده یا همچون گذشته از من حمایت می‌کرد؟ نمی‌دانستم و از اندیشیدن به برملا شدن راز می‌ترسیدم. دو روز بعد بدون دلیل شروع به خانه تکانی کردم از رفتن به سازمان هم خودداری کرده و خود را مشغول شست و شو و نظافت کردم. آنقدر کار می‌کردم که شب‌ها خسته شده، بدون فکر تا صبح می‌خوابیدم. حتی افکار مزاحم قدرت راه پیدایی به مغزم را هم نمی‌کرد. پدر و مهران از این همه تکاپو و کار اضافی من سر در گم بودند. می‌خواستم از فکر به امیر خلاص شوم اما مهران را بیشتر به خود مشکوک می‌کردم. بعد از چند روز …

خلاصه کتاب
اکنون مادری هستم با دو فرزند، نتیجه‌ی یک زندگی تحمیلی، اما سراسر تجربه. روزگاری دختری پرشور و پر از هیجان عشق و زندگی بودم که برای به دست آوردن لذت زندگی با پسر راننده مینی‌بوس چشم‌آبی کل ابیات فروغ را با جان و دل بوییدم و به خاطر سپردم، اما نشد آنچه که باید می‌شد و سرنوشت طور دیگری او را در مسیر زندگی‌ام قرار داد …
https://webroman.ir/?p=6792
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!