اسم رمان : نفس باش به جانم
نویسنده : شایسته نظری
ژانر : عاشقانه،انتقامی، خونبسی
تعداد صفحات : ۲۱۷۰
پدرام، برادرِ پناه، به اتهام قتل رادمهر محکوم میشود. پناه برای نجات خانوادهاش، ناچار به ازدواج با عروس خونیِ رادمان میشود؛ زنی که تنها یک هدف دارد: انتقام از قاتل برادرش…
خلاصه رمان :
اشکش را که از گوشه ی چشمش به بالشت روانه میشد را با نوک انگشانش گرفت بغضش را قورت داد. آن شب حال هیچ یک از افراد خانه خوب نبود همه منتظر رای دادگاه بودند هیچ چیز به نفع پدرام نبود.
پدرام گوشه ی تختش کز کرده بود جوانی سالم و سر زنده خوش قد و قامت با ته ریش قهوه ای که دل هر کس را میبرد. چهره ی زیبایش بی شباهت به پناه نبود به راستی مادر حق داشت بی تاب شود و جان به لبش برسد.
جوانی پر از شور زندگی زانوهایش را خم و دستانش را روی زانو قلاب کرده بود دائما به این فکر میکرد چه کسی دوستش را به قتل رسانده از طرفی ناراحت و دلتنگ دوستش بود و از طرفی نگران وضع خودش با خودش میگفت اگر آنجا حاضر نمی شد الان آزاد بود و در چند متری طناب دار نبود.
مامورین زندان او را جوانی آرام و خوش برخورد یافته بودند. از جدل های زندانیها کناره میگرفت و سرش به کار خودش بود. اما زندان بود دیگر قلدران زبان نفهمی هم داشت اوایل ورودش چند نفر به او گیر داده بودند و پا پیچش میشدند،
در یک درگیری سر دسته اشان را با یک دست به نرده ها چسباند و صورت به صورتش نزدیک کرد در همان حال یکی از پشت حمله ور شد قبل از اینه به پدرام برسد با ضربه ی پای او نقش بر زمین شد پدرام یقه ی مرد را محکم گرفت،
غرید :گوش کن عمو به قیافه ی من نگاه نکن یه بار دیگه پا پیچم بشی بلایی سرت میارم که نفهمی از کجا خوردی قلدر بازیتم جمع کن نبینم چون من اعصاب درست حسابی ندارم یه وقت دیدی صبح پا نشدی.
مرد که دید این جوان یک تنه چند نفرشان را حریف است حساب کار دستش آمد و دیگر نه تنها پاپیچ او نشد بلکه با دیگران هم کاری نداشت.
به راستی حیف بود این جوان به خاطر کار نکرده مجازات می شد.به فکر فرو رفت از وقتی که رفته بود اتفاقات عجیبی در جریان بوده که خبر نداشته.
پدر از پشت میز بلند شد:پناه بابا آماده شو میریم ملاقات داداشت.با ذوق وصف ناپذیری برخواست به سرعت به سمت اتاقش رفت و آماده شد.اما ذهنش درگیر حرفهایی شد که ساعاتی پیش شنیده بود