وب رمان
دانلود رمان انفجار تاج(دوجلدی نسخه اصلی) pdf |اثر سمانه حسینی
  • نام: انفجار تاج
  • ژانر: عاشقانه، جنایی، پلیسی
  • نویسنده: سمانه حسینی
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: ۲۰۱

دانلود رمان انفجار تاج(دوجلدی نسخه اصلی) pdf |اثر سمانه حسینی

اسم رمان : انفجار تاج

نویسنده : سمانه حسینی

ژانر : عاشقانه، جنایی، پلیسی

تعداد صفحات : ۲۰۱

صحرا، دختری با چشمانی به رنگ طوفان، اکنون در گردابی از خودبیگانگی گرفتار شده. پس از دو سال و نیم، او به موجودی تبدیل شده که حتی تصویر خود را در آینه نمی‌شناسد. حالا زیر سلطهٔ مردی عرب است، کسی که خشم فروخوردهای از عشق گذشته دارد و صحرا را ابزاری برای انتقام می‌داند. اما آیا او می‌تواند از این مرداب رهایی یابد؟ و آن دختر بی‌گناه که ناخواسته به این داستان کشیده شده—آیا در تاریکی غرق می‌شود یا مانند نیلوفر آبی از لجن سر برمی‌آورد؟

خلاصه رمان :

از روی مبل راحتی سلطنتی بلند شدم و یه چرخ تو اتاق زدم آنقدر بدم میاد ادمو معطل می‌کنن .

نمی دونم این خاندان چی از معطل کردن مردم گیرشون میاد نگاهم به ناخون‌های تازه مانیکور شدم بود چقدر از این ناخون های بلند بدم میاد حس می‌کنم انگشتام سه برابر شده حس می‌کنم مثل جادوگر ها شدم.

کاش به مبینا می‌گفتم یه ناخن گیر برام بیاره . البته اگه ناخن گیر نشکنه تو همین فکرا بودم که یه دفعه در باز شد چشمام رو به مهلقا خانم دوختم مثل همیشه با غرور و سرد و اروم قدم بر می داشت به زن حدود 50 ساله که چشمای نافذ آبی داشت چشمای رایان هم رو این رفته با وجود سنش حتی یه چروک هم نداشت و این به خاطر بوتاکس نیست به خاطر همیشه یه جور بودن قیافشه نمی دونم با این همه سردیش چطور شوهر کرده.

مثل همیشه شیک رو صندلی نشست‌و تازه نیم نگاهی به من کرد و اشاره کرد بشین خیلی اروم به جای قبلیم برگشتم مطمعنا اگه مهلقا جلوم نبود طرف مقابل رو نصف می کردم،

بالاخره دهن مبارکش رو باز کرد کبریا رو رایان فرستاده بود تو نباید چنین رفتاری از خودت نشون بدی خبرا زود می‌رسه بچه ننه سریع گذاشته تو دست بزرگترش بری بمیری،

من بهش گفتم وقتم و نگیر گوش نداد به هر حال این رفتارها دیگه نباید تکرار بشه یه درصد هم بهش فکر نکن پیری:چشم.

هفته دیگه به عمارت رایان میری اخمام ناخدا گاه تو هم رفت‌به همین زودی؟خون سرد همون طور که چشمش رو می چرخوند گفت:دیر یا زود باید بری به بچه ها سپردم همه چیز رو اونجا فراهم کنن تو چشمام‌زل زد

باید دلش رو بدست بیاری از وحشی بازیات کم کنی و از لطافت و ظرافت استفاده کنی همون چیزایی که بهت یاد دادم ولی یه درصد انجامشون ندادی.

بله بابا خوب من برا ای کارا ساخته نشدم فقط یه چیز میخوام مبینا رو هم با خودم ببرم من مشکلی نمی بینم، ممنون می دیدی هم میبردمش.

از جاش بلند شد و من هم همین طور همون طور که به سمت در می‌رفتیم گفت: نرگس برای آموزش‌های بیشتر میاد اینجا بیشتر از زمان تمرین های رزمیت باید روی تمرین های دیگه ات وقت بزاری حساب همه اینا رو از مبینا پس می‌گیرم و از در خارج شد،

با لبخند خبیسی پوزخندی زدم و گفتم نگران نباش جوری پسرت رو خام می‌کنم انگشت به دهن بمونی  مبینا سرش رو از بین در داخل آورد و اروم گفت :تسلیت عرض می‌کنم…

خلاصه کتاب
صحرا، دختری با چشمانی به رنگ طوفان، اکنون در گردابی از خودبیگانگی گرفتار شده. پس از دو سال و نیم، او به موجودی تبدیل شده که حتی تصویر خود را در آینه نمی‌شناسد. حالا زیر سلطهٔ مردی عرب است، کسی که خشم فروخوردهای از عشق گذشته دارد و صحرا را ابزاری برای انتقام می‌داند. اما آیا او می‌تواند از این مرداب رهایی یابد؟ و آن دختر بی‌گناه که ناخواسته به این داستان کشیده شده—آیا در تاریکی غرق می‌شود یا مانند نیلوفر آبی از لجن سر برمی‌آورد؟
خرید کتاب
60,000 تومان
https://webroman.ir/?p=6011
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!