صحرا، دختری با چشمانی به رنگ طوفان، اکنون در گردابی از خودبیگانگی گرفتار شده. پس از دو سال و نیم، او به موجودی تبدیل شده که حتی تصویر خود را در آینه نمیشناسد. حالا زیر سلطهٔ مردی عرب است، کسی که خشم فروخوردهای از عشق گذشته دارد و صحرا را ابزاری برای انتقام میداند. اما آیا او میتواند از این مرداب رهایی یابد؟ و آن دختر بیگناه که ناخواسته به این داستان کشیده شده—آیا در تاریکی غرق میشود یا مانند نیلوفر آبی از لجن سر برمیآورد؟