وب رمان
دانلود رمان مو نارنجی من pdf |اثر مریم صدر
  • نام: مو نارنجی من
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: مریم صدر
  • ویراستار: وب رمان
  • تعداد صفحات: 931

دانلود رمان مو نارنجی من pdf |اثر مریم صدر

 

اسم رمان : مو نارنجی من

نویسنده : مریم صدر

ژانر : عاشقانه

تعداد صفحات : 931

آرمین: *«بیا دیگه… عروسیه!»*رایین: *«اونا منو نمی‌خوان تو زندگیشون…»*یک خانواده، یک عروسی، و رازی قدیمی که هنوز درد دارد. آیا این دعوت، شانسی برای التیام است یا فقط تکرار یک خاطره‌ی تلخ؟

خلاصه رمان :

اسانسور طبقه هشتم ایستاد و همراه با من اون هم از اسانسور بیرون اومد محل ندادم و وارد بخش خودمون شدم و در اتاق کناری اتاق مدیر یعنی قسمت رسیدگی به پرونده ها و کارهای تایپی و… رو بازش کردم.

پشت میز نشستم و پوفی کشیدم یک ساعتی از اومدم می‌گذشت. اقای میرزایی واسم چای اورد و با بیسکوئیت های روی میزم خوردم داشتم یکی از کلربوک هارو بررسی میکردم که در زده شد.

بفرماییدی گفتم که اقای اریان وارد شد. سالمی کردم که گفت:رایین جان بیا داخـل رایین اومد تو و اریان رو به من گفت:خانم ملکی جناب ماندگار به مدت چند ماه توی اتاق شما مشغول به کار میشن و همکارو هم اتاقی هستین.

زیر لب گفتم:وای…همینو کم داشتم…لبخند زوری زدم و گفتم:بله بله حتــما و روبه رایین گفتــم: از همکاری با شما خوشبختم.

اریان روشو برای لحظه ای به سمت مخالف چرخوند و من در اون فرصت چشم غره ای به رایین رفتم که باعث شد برای جلوگیری از خندش شصتشو دور لبش بکشه…

نیم ساعت بعدش میز و صندلی جدیدی هم به اتاقم اوردن و میزامون دقیقا کنار همدیگه قرار گرفت، وایی که چقدر حرص خوردم.

بچه پولدار قوزمیت اه. وقتی اومد توی اتاق نشست کلی شیطنت تو چشماش موج میزد داشتم چیزی تایپ‌ می‌کردم.

اون داشت زیر لبی واسه خودش به فرانسوی وز وز می‌کرد اسکل…اخرش کلافه گفتم: جناب ماندگار اینجا محل کاره لطف کنین اواز نخونین با خنده گفت : مشکلش چیع؟گفتم:تمرکزم بهم می‌خوره.

گفت:تایپ کردن هم تمرکز میخواد؟ گفتم:متاسفم واستون واقعا که گفت:نمیخونم دیگه گفتم:خوبه. و بعد به کارم ادامه دادم.از در رفتم بیرون و بعد خوردم یک لیوان اب خواستم وارد اتاق بشم.

عصبانی بودم با عصبانیت درو باز کردم که صدای اخی باعث شد سرمو ببرم بالا.ـ آخخخخخخ…گفتم: وااااای چیشد؟؟؟همونجوری که دماغشو گرفته بود گفت:هیچی.

صدایی که سعی داشتم توش خنده ای مشخص نباشه گفتم: وااای دماغتون خورد به در؟؟؟ نچ… ببخشید عمدا نبود شرمنده با حرص گفت:خواهش میکنم اتفاقه دیگه میفته با لبخند نشستم روی صندلیم و به ادامه ی تایپم مشغول شدم.

 

خلاصه کتاب
آرمین: *«بیا دیگه... عروسیه!»*رایین: *«اونا منو نمی‌خوان تو زندگیشون...»*یک خانواده، یک عروسی، و رازی قدیمی که هنوز درد دارد. آیا این دعوت، شانسی برای التیام است یا فقط تکرار یک خاطره‌ی تلخ؟
خرید کتاب
45,000 تومان
https://webroman.ir/?p=5647
لینک کوتاه:
دیگر آثار
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    ورود کاربران

    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!